بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

تارنمای اصغر زارع کهنمویی
روزنامه‌نگار: اندیشه، سیاست، فرهنگ و قومیت؛
پژوهشگر: تاریخ معاصر، جهان اسلام، مسائل آذربایجان و قفقاز؛

برای آشنایی بیشتر با من و نقد دیدگاه‌هایم، به منوی «حیات» در ابتدای صفحه بروید. در آنجا به‌سنت زندگی‌نامۀ خودنوشت، «تجربۀ زیسته»‌ام را دوره می‌کنم.

mail: asghar.zareh@gmail.com

این تارنما، تازه راه‌اندازی شده و در حال تکمیل است.

بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

مرتضی پاشایی چهره این هفته نبود؛ چهره هفته دختران و پسران گریانی بودند که جمعه ‌شب گذشته در اوج بهت و حیرت کنشگران اجتماعی، به خیابان آمدند تا برای اویی که «دیگر نیست» اشک بریزند. آن شب نقطه آغاز یک نگرش جدید بود. همخوانی دسته‌جمعی ترانه‌ای سوزناک که مال زمان دلتنگی است، نشان داد که این نسل چقدر دلتنگ است و چقدر غمناک رفتن. آنها آن ترانه سخت و تلخ پاشایی را حفظ بودند و بدون کمترین هماهنگی قبلی، دست‌ها را به آسمان ساییدند و رنج تمام‌شدن را سرودند.

آنان چنان برای او اشک ریختند که انگار سالیان بسیار، او محرم یواشکی‌ترین احساسات و لحظه‌های یواشکی آنها بوده است. آن شب، رخ‌نمایی نسل جدید انسان ایرانی بود، نسلی به ‌غایت عاطفی، مهربان، ساده و دلتنگ. خیابان‌های شیک ایران این‌بار مارش رفتن می‌زد سرودی با حنجره تازه کسانی که شاید بیش از هر چیزی با دلتنگی آشنا هستند.

  • اصغر زارع کهنمویی

جمعه‌شب گذشته جامعه‌شناسی ایران، مبهوت کنش نسل جدیدی شد که انگار تقریبا هیچ جا حضور نداشته‌اند و یک باره از «عدم» به «خیابان» آمده‌اند. تحلیل‌گرهای اجتماعی، هرگز پیش‌بینی نمی‌کردند نسل جدید اینچنین خودجوش و متراکم، خیابان‌های کلانشهرها را برای وداع با خواننده جوانِ نه‌چندان معروف و موفق تصرف کند.

به‌راستی زیرپوست این جامعه چه می‌گذرد؟ آیا جامعه ایران در آستانه ورود به یکی از مهمترین پیچ‌های تاریخی خود است؟ آیا انسان ایرانی که دهه پنجاه برای خرید کتابچه سخنرانی‌های شریعتی صف می‌کشید(کنش انقلابی) و دهه شصت که برای دیدن روح‌الله سرسپرده جماران می‌شد(کنش مذهبی) و دهه هفتاد که برای شنیدن سخنان سروش بی‌تابی می‌کرد (کنش روشنفکری)  و دهه هشتاد برای مبارزه با دروغ و ناکارآمدی به خیابان می‌آمد(کنش سیاسی)؛ اکنون دارد وارد کنش اجتماعی خود می‌شود؟ او اینک نه برای سیاست و نه برای انقلاب، که برای «زیبا زیستن» مدام به خیابان می‌آید یک روز برای مقابله با اعتراض به اسیدپاشی و روزی دیگر برای وداع با اسطوره‌ای که اسطوره نبود.

  • اصغر زارع کهنمویی

ایرانی‌ها روزانه حداقل 45  انسان را به‌طرز وحشتناکی می‌کشند ولی آب از آب تکان نمی‌خورد. ما یکدیگر را وسط خیابان له می‌کنیم و خود را متمدن و مسلمان می‌خوانیم. بدتر اینکه تلاشی برای پایان این جشنواره آدم‌کشی هم نداریم. کشتن و کشته‌شدن در خیابان‌ها و جاده‌های کشور ما گویی یک امر عادی است، اتفاقی که نباید برایش خیلی اهمیت داد!

ما بی‌اعتنا به آمارهای بسیار هولناک کشته‌ها و زخمی‌ها، همچنان بر پدال گاز پای می‌فشاریم و نمی‌دانیم که سرعت زیاد یعنی فرود آوردن شمشیر تیز بر فرقِ انسان‌های بیگناه. ما در خیابان‌ها رانندگی نمی‌کنیم، دوئل می‌کنیم. گویی برای ما کشتن و کشته شدن مهم نیست، مهم این است که «برسیم» کجا و با چه هزینه‌ای؟ این اهمیت ندارد. کشتن گویی مرام ما است. می‌کشیم تا زودتر برسیم!

  • اصغر زارع کهنمویی