در طبقه هفتم ساختمانی بلند در نیاوران نشستهایم تا هفت دهه زیست زاهدانه یک ذهن زیبا را دوره کنیم. در تمام پرسشهایم پیگیر یک پرسش بزرگ هستم؛ کودک دعانویس و فقیر دهکده ترکنشین «چراغتپه» در آن سوی دریای پرآب ارومیه چگونه به فیلسوف پرآوازه و اندیشمند پرنویس عصر ما در شهرآشوب «تهران» تبدیل میشود؟ یحیی یثربی تنها یک اسم زیبای پرتکرار رسانهها و ژورنالهای علمی نیست او بهواقع یک مکتب است، مکتبی که محصول مرکبی از زیستبوم ترکی، فکر فلسفی، طریقت عرفانی و اندیشه دینی است. یثربی از معدود فلاسفه زمانه ما است که داستان مینویسد، شعر میخواند، فیلم میبیند، تفسیر میگوید، فلاسفه قدیم را نقد میکند و همزمان سیاستمداران را زنهار میدهد.
زبان تند فیلسوف منتقد حتی در این مصاحبه همدلانه نیز بر دهان چرخید و در حوزههای مختلف، دیدگاههای جسورانه خود را ارائه کرد. از او درباره رنجهای دوگانگی زبانی، تضاد طبقاتی و تنازع سنت و مدرنیته پرسیدم، از تردیدها و تنهاییهایش، از یاسها و ناامیدیهایش، از نقبها و نقدهایش، از خاطرات و خطراتش، از آدمها و خیابانها، از فلسفهورزیها و شاعرانگیاش، از ترجمهها و داستانهایش و... . اما این گفتگو یک محور بنیادی دارد. تلاش کردم گرانیگاه شخصیتی و روحی این روح منتقد را بازخوانی کنم به باورم آنچه یثربی را یثربی کرده؛ دهکدهای در عمق آذربایجان است از جنس همان دهکدهای که شهریار را شهریار کرد. «چراغتپه» یثربی و «حیدربابای» شهریار، تکرار مدام قافیه در قصیده بلند نبوغ آذربایجانی است.
یثربی بیتردید، همان شهریار است با همه ابعاد عرفانی و معرفتی و با تمامیت روح لطیف و ذهن شریف شهریار. هر دو در پوستین فضای زبان فارسی و جهان اسلامی، در متن جهان ترکی، بهعنوان یک آذربایجانی نفس میکشند. هر دو بیش از هر چیزی مدیون زیستبوم آذربایجان هستند. فرق یثربی با شهریار فقط در قالب محصولشان است یکی شعر سروده و دیگری فلسفه نوشته است و دیگرانی که متون حقوقی، پزشکی، تاریخی، ریاضی، ارتباطی و... نوشتهاند. یثربی همانقدر آسان فلسفه مینویسد که شهریار، دلنوازانه شعر میگوید و شهریار همانقدر شورانگیز غزل میخواند که یثربی روشنگرانه تحلیل میکند. هر دوی آنها، این سادگی، شورانگیزی، دلنوازی و روشنگری را مدیون همان قافیه نخبهساز یعنی همان کوهپایههای معتدل آذربایجان هستند، بله معتدل به معنی واقعی کلمه، هیچیک از آنان شنل خشونت بر دوش نیانداختهاند.
گفتگوی سه ساعته ما با فیلسوف منتقد چهها که نمیتواند نداشته باشد. این گفتگوی خواندنی به ما میگوید که چرا فیلسوف زمانه ما سهروردی زنجانی را میسراید و چگونه منتقد منیتهای روشنفکری زمانه ما میشود و چقدر بر کجفهمیها میشورد و با چه اضطرابی دلنگران زبان مادری خویش است و چهسان دلتنگ فهم و توسعه و باور علوم انسانی است... .
- ۰ نظر
- ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۲۹