بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

تارنمای اصغر زارع کهنمویی
روزنامه‌نگار: اندیشه، سیاست، فرهنگ و قومیت؛
پژوهشگر: تاریخ معاصر، جهان اسلام، مسائل آذربایجان و قفقاز؛

برای آشنایی بیشتر با من و نقد دیدگاه‌هایم، به منوی «حیات» در ابتدای صفحه بروید. در آنجا به‌سنت زندگی‌نامۀ خودنوشت، «تجربۀ زیسته»‌ام را دوره می‌کنم.

mail: asghar.zareh@gmail.com

این تارنما، تازه راه‌اندازی شده و در حال تکمیل است.

بایگانی

روشنفکر کیست؟ روشنفکری چیست؟ وظایف و مسوولیت های روشنفکری کدام‌اند؟ آیا می توان برای روشنفکر وظیفه تعریف کرد؟ چگونه باید روشنفکری را گونه‌شناسی کرد؟ روشنفکر نماینده چه بخشی از جامعه است؟ رابطه تاریخی روشنفکران و روحانیان چگونه بوده و هست؟ در طول تاریخ، نگاه و نقد روحانیت و روشنفکری به یکدیگر چگونه بوده؟ این نقد و نگاه ها را را چگونه می توان دسته بندی کرد؟ بطور مشخص، رابطه روشنفکران با امام به عنوان نماینده طیف روحانیت، چگونه بوده است؟ در این میان، امام کدام بخش از گونه های مختلف روشنفکری را تایید و کدام را نفی می کند؟ این‌ها، رئوس میزگردی است که آذرماه سال جاری، به بهانه نامه امام به استاد محمدرضا حکیمی سال1348، با حضور دکتر نجفقلی حبیبی، دکتر عماد افروغ و دکتر داوود فیرحی برگزار شد. نامه امام به استاد حکیمی نمونه‌ای از سیره و نگرش رهبر کبیر انقلاب به روشنفکران و اصحاب اندیشه است، چه در این نامه، ضمن ستایش این طبقه پیشرو اجتماعی، به تبیین مسوولیت‌ها و جایگاه آنان نیز می‌پردازد.

با تشکر از قبول دعوت و حضور اساتید بزرگوار، آقایان دکتر افروغ، دکتر فیرحی و دکتر حبیبی. امام در سخنرانی‌ها  ومناسبت های مختلفی به این موضوع می‌پرداختند که روشنفکران چه خدماتی داشتند و چه وظایفی دارند. علاوه بر دیدگاه های ایشان، از نظذر سیره عملی نیز، اگر امام را به نمایندگی از روحانیت در نظر بگیریم، ارتباطات زیادی با روشنفکران داشتند. چه در طول مبارزه و چه بعدش. این، موضوع مهمی است و گفتیم که میزگرد به این بهانه برگزار شود. می‌خواهیم قبل از هر چیز، به مفهوم روشنفکری بپردازیم هرچند سوالی تکراری به نظر می‌رسد و اینکه کارکردهای روشنفکری در طول تاریخ چه بوده است؟ از طرفی ما علاوه بر اصطلاح روشنفکری، یک تاریخ روشنفکری داریم که با اصطلاح آن کمی متفاوت است. در این میان، گونه‌شناسی روشنفکری هم مهم است. مساله بعدی روابط تاریخی این دو طیف، یعنی روشنفکران و روحانیت است. نگاه و نقد روحانیان به روشنفکران که کمی منتقدانه است و به نظرم یک آسیب شناسی می‌خواهداز طرف دیگر، نگاه و نقد روشنفکران به روحانیون هم خاص است آن هم نیاز به آسیب شناسی دارد. نگاه تاییدی و نقادانه‌ی امام به روشنفکری، بحث مهمی است. اما یک بار خیلی این طیف را تایید می‌کنند و یک‌بار با حرف‌های تندی آن‌ها را طرد می‌کنند. و نکته‌ی آخر هم وظایف و مسئولیت‌هایی که امام در جاهای مختلف بر عهده‌ی روشنفکران و اصحاب فکر می‌ گذارد. و در نامه امام به آقای حکیمی هم به آن پرداخت شده است. این کل سیری است که می خواهیم در این میزگرد دنبال کنیم. می خواهم در ابتدا آقای دکتر افروغ، با تحلیل مفهوم روشنفکری بحث را آغاز کنند تا به مساول بعدی برسیم.

عماد افروغ: این‌جا بحث‌های خوبی از نظر مفهومی هست که باز کردنش خیلی کمک می‌کند. من احساس می‌کنم وقتی بحث روشنفکری مطرح می شود، پای آگاهی بخشی؛ رهایی، توجه به حقوق ملت و مفاهیمی از این دست هم به میدان کشیده می شود. عمدتا معطوف به آن‌هایی که بلندگویی در اختیار ندارند و در معرض اغوا هستند (من اغوا را به عمد به کار می‌برم چون شکلی از اعمال قدرت است که اعمال‌شونده اطلاعی از اعمال‌کننده ندارد و ظاهرا راضی هم هست مثل برده‌ای که از وضع موجودش راضی است اما به هرحال برده، برده است) و حسب نیاز واقعی که ما برای مردم قائلیم، روشنفکر احساس می‌کند که این‌جا اغوایی صورت گرفته است. روشنفکر با یک ذات، ذات گروی منبسط و یک غایت گروی. و حسب این دو مولفه، (این تعبیری است که من به کار می برم،) با یک خدا گروی و اصل گروی ارتباط دارد. وقتی من می‌گویم که بین ذات و غایت و اصل یک رابطه هست و روشنفکری هم که می‌خواهد عطف به درکی که از انسان‌ها و حقوقشان دارد روشنفکری و آگاهی بخشی کند و زبان بی‌زبانان باشد؛ به هر حال باید به یک غایتی ولو غایت منبسط قائل باشد. من این را با پوست و استخوان و قلب و عقلم می‌گویم؛ و طبعا کسی که غایت گرا شد نمی‌تواند خدا گرا نباشد. مفهوما دارم عزض می کنم، به نظرم به لحاظ مفهومی تنها خداگرایان می‌توانند روشن‌فکری کنند و مدعی روشنفکری باشند. این به این معنی نیست که عملا در تاریخ فقط خداگرایان روشنفکری کرده اند و یا خدا ناباوران روشنفکری نکرده اند. این یک قابلیت مفهومی است برای این‌که آنهایی که مدعی خداگرایی هستند این‌قدر در برابر محتوای روشنفکری موضع نگیرند. مشکل ما این است که اگر از روز اول این تعاریف باز می‌شد و شکافته می‌شد، ما حالا شاهد این چالش‌ها و مواضع ناموجه تاریخی نسبت به بعضی روشنفکران موجه‌مان نبودیم. مثلا در نسل دوم روشنفکری مرحوم آل احمد، استاد مطهری، مرحوم شریعتی، و در رأس آنها خود حضرت امام. این‌ها انسان‌های خدا گرا بودند ولی بعضی مواضع علیه برخی از آنان عادلانه و منصفانه نبود. حسب این تعریف، روشنفکر دغدغه شغل ندارد و با فرد دانشگاهی بیگانه با درد مردم و ناآشنا به خردورزی معطوف به مصائب آنها تفاوت دارد. دانشگاهی غیر دردمند،  دنبال ارتقا است اما روشنفکر نه. دانشگاهی در عرصه‌ی رسمی تعریف می‌شود اما روشنفکر در عرصه عمومی ومدنی. روشنفکر به عرصه داغ جامعه تعلق دارد نه عرصه یخی که از آن به عنوان عرصه‌ی آکادمیک یاد می‌شود. دنبال این است که پرده‌ها را کنار بزند و دغدغه‌ی آگاهی بخشی خودش را دنبال کند.

داوود فیرحی: در مفهوم روشنفکری چند نکته به ذهنم می رسد: نخستین و مهم ترین ویژگی روشنفکر، اندیشه و تفکر است.می‌بینم، روشنفکران انسان هایی هستند که  فکر دارند. می‌اندیشند و در این اندیشیدن یک موقعیت ممتاز و مهم دارند؛ روشنفکران هم می‌توانند خود و جهان خودشان را بشناسند و هم می‌توانند دیگران و بویژه دیگر انسان های جامعه خود را نسبت به موقعیت تاریخی- اجتماعی شان آگاه نموده و آگاهی برسانند.  حدیث یا روایت معروف از معصوم علیه السلام است که می‌فرمایند؛ " رحم‌الله من عرف نفسه، و علم من این و فی این و الی این؛رحمت خداوند بر کسی که می داند از کجا آمده و چه تاریخی دارد، موقعیت اینجا و اکنون اش چیست, و آینده او چه سمت و سویی دارد". روشنفکر همین کار را می‌کند. او موقعیت و زمانه‌ی خود را می‌شناسد و می‌داند که خودش و جامعه‌اش از چه گذشته‌ی پرخطری عبور کرده و می‌داند که به چه آینده‌ی غیر قابل تعینی دارد سویه‌سازی می‌ شود و سوق می‌یابد. روشنفکر ممکن است دینی باشد یا غیر دینی.  او اما می‌شناسد و می‌شناساند. کارش تولید آگاهی, آگاهی‌بخشی و تزریق آگاهی است.

دومین ویژگی روشنفکر تلاش در غلبه بر روزمرگی  و  رهایی از  ساختار های رایج و جا افتاده و مسلط است:  معمولا در  هر جامعه ای, موانع بیداری وجود دارد و عوامل ساختاری و غیر ساختاری خواب آلودگی یا سکون یا رسوب شدگی در جوامع خیلی زیاد است: از منافع قدرت‌های سیاسی، منافع  گروه ها و رسانه ها گرفته تا اشتغالت روزمره مردم که گرفتاری زیاد دارند و به عامه مردم اجازه نمی‌دهد که نسبت به پیرامون خودشان نگاهی انتقادی داشته باشند. و گاهی اصلا  توجه به مسائل بنیادین نمی کنند. این به معنی انتقاد از توده جامعه نیست، بلکه به این معناست که اصلا سرشان شلوغ است و به روزمرگی هم می‌افتند. کار روشنفکر این است که می‌تواند گاهی خودش را از روزمرگی عبور بدهد و زندگی خودش را همزمان سوژه - ابژه کند، فاصله‌ای از خویشتن خویش بگیرد و شناختی از "آن" پیدا کند. روشنفکر نمی‌تواند بدون شناخت خودش به جامعه آگاهی تزریق کند. همان‌طور که در نامه‌ی حضرت امام هم هست، بیداری و بیدارسازی در ذات مفهوم روشنفکری نفهته است. اما این نامه را چگونه می‌شود تحلیل کرد؟ من برداشت‌هایی از نامه دارم که بخشی مربوط به منطق نامه و بخش دیگر مفهوم آن است. این بحث را دنبال خواهیم کرد.

نجفقلی حبیبی: روشنفکر کسی است که می‌فهمد و می‌اندیشد. اگر کسی بخواهد روشنفکر باشد شرط اولش این است خودش را فراموش و به جامعه برسد. دغدغه‌اش این است که مردم به دلایلی در خوابند. این آدم به این موقعیت رسیده که مردم به حرفش گوش می‌دهند و هم این‌که حرف‌هایش می‌تواند مردم را بیدار کند. تحرک ببخشد و فضای تازه‌ای ایجاد کند. اگر اما او به زندگی فردی اش پرداخت مثل همه دیگر نمی‌توانیم به او روشنفکر بگوییم شاید بشود گفت عالم و دانشمند اما روشنفکر نه. چون او برای کشورش سرمایه گذاری نکرده است. او موقعیت‌های شخصی خود را برای اگاهی جامعه فدا می‌کند. شناخت درست از جامعه دارد که الان جامعه در چه وضع و موقعیتی است و به کجا باید برود. و هر اندازه محبوبیت اجتماعی اش بیشتر شود تاثیر گذار تر خواهد بود و برای رسیدن به این محبوبیت باید اگاهی بیشتر داشته باشد و برای اگاهی باید ایثار بیشتر داشته باشد. مساله‌شان نیز بسته به زمان فرق می‌کند، بعضی‌هایشان دغدغه‌شان این است که جامعه را از یک وضع موجود نجات بدهدند، بعضی‌ها مساله شان این است که جامعه را به یک وضع محدود راهنمایی کند. معلوم است که اگر کسی بتواند هردو این‌های را به هم جمع کند موفق و موثر تر خواهد بود اما همه ظاهرا این طور نیستند. حتی در تاریخ بوده اند روشنفکر هایی که همه چیز زندگی خود را فدا کردند که بفهمانند وضع خراب است، همین که بفهمانند ودرد را به جامعه بشناسانند، به آدمهایی که تخدیر می‌شوند و نمی‌دانند در چه بدبختی زندگی می‌کنند. عده‌ای کوشش می‌کنند که همین را بفهمانند. این که بعدتر چه بشود بعد مشخص می‌شود.

فکر می کنم اگر بخواهیم امام و روشنفکری را بررسی کنیم باید یک گونه شناسی کوتاه داشته باشیم و بدانیم که امام کدام نوع روشنفکری را تایید می‌کند و کدام را رد می‌کند.

عمادافروغ: من یک گونه‌شناسی کرده ام و بد نیست قبلش این را بگویم. من حق را صرفا فردی نمی‌دانم. حق می‌تواند فردی هم باشد. ما متناظر با هستی‌های مختلف، حق داریم و این هستی فقط هستی فردی نیست. می‌تواند گروهی باشد، می‌تواند جامعه ای باشد. حتی می‌تواند هستی جهانی باشد. هر کدام از این هستی‌ها حقی را حمل یا تداعی می‌کند، بنابراین ممکن است یک روشنفکر فقط به حقوق فردی بچسبد و بگوید که دلمشغولی آزادی دارم با معنایی خاص، یکی ممکن است بگوید من به حقوق جمعی می چسبم و به آزادی کاری ندارم. من شخصا مایلم حق انسان‌ها و حق شهروندی، جامع دیده شود. یعنی افراد هم حق فردی و هم حق گروهی و جامعه‌ای‌شان لحاظ شود. در حق جامعه‌ای، پای عدالت اجتماعی و حق فرهنگی و تعلیم و تربیت دینی و امنیت و ثبات سیاسی به میان می‌آید. ما یک حق جامع می‌خواهیم که  محصور در این یا آن نشود، و این نگاه را جامعه از ما توقع دارد.

من فکر می‌کنم ما چهار نسل یا چهار نوع روشنفکر در جامعه داشته ایم. منظورم نسلِ‌ سنی نیست، بلکه فکری است. ما اولین جریان روشنفکری‌مان منور‌الفکری بوده است. منور‌الفکر‌ها به enlightment یا روشن‌گری‌ غرب متصل بودند. آن‌ها مبانی‌شان مشخص است. مبانی اومانیستی و با تاکید بر آزادی و فردگرایی. برونگرا هم هستند، میانه‌ی خوبی هم با تاریخ و سنت و دین جامعه ندارند. حسب آن ضابطه‌ای که برقرار کردم، حسب رابطه‌ی ذات و غایت و اصل، متاسفانه اصل زدایانه می‌خواهند از حق انسان دفاع کنند که من این را امکان‌پذیر نمی‌دانم. تاریخی عرض نمی‌کنم، مفهوما امکان‌پذیر نمی‌بینم. این جریان اول روشنفکری ماست که عرض کردم. نه این‌که شما بگویید من الان مخالف همه‌ی حرف‌های روشنگری هستم، نه. من اتفاقا معتقدم توجه به حق انسان در این دیدگاه شکل گرفت. به این معنا که انسان دارای حق است. درست نقطه‌ی مقابل آن چه که در قرون وسطا توسط اصحاب کلیسا القا می‌شد وصرفا نگاه تکلیف گرا داشت. اما توجه به این نداشت که نباید خداگریزانه دنبال حق بود. می توانست اتصالش را با خدا حفظ کند، و یک رابطه‌ی متقارن بین خدا و انسان برقرار کند. این رابطه‌ی متقارن امروز نیاز ما هم هست. یعنی نه انسان منهای خدا و نه خدای منهای انسان. این نسل اول است. البته رگه هایی از جنس همین نسل خداگریز در مبنا و با تأکید بر حقوق جمعی در قالب مارکسیسم در ایران هم قابل رؤیت است. تفکرات تقی ارانی و حزب توده از جمله آنهاست.

گروه دوم یا نسل دوم کسانی بودند که در نقطه‌ی مقابل این‌ها قرار داشتند. به حق، فرهنگ و تاریخ توجه داشتند، سنت ستیز نبودند، دین گریز نبودند. هرچند که نگرش انتقادی داشتند. آن جریانی که از آن به عنوان نسل دوم روشنفکری یاد کرده ام، مرحوم دکتر شریعتی، استاد شهید مرتضی مطهری، مرحوم جلال آل احمد، مرحوم شهید بهشتی، خود حضرت امام که کاملا بن‌مایه های روشن‌فکری در آثار ایشان مشهود است. البته بین این‌ها تفاوت‌هایی هم هست که قابل انکار نیست.

نسل سوم روشن‌فکری به نظرم از سال 63 به این‌ طرف در اتصال و پیوند با نسل اول و با مبانی امانیستی و فردگرایانه مانور می دهد و رجعتی به نسل اول دارد. اما من فکر می‌کنم که ما هنوز در عطش پیوند و اتصال به جریان دوم هستیم. یعنی نسل چهارم روشن‌فکری که یک جاهایی نضجی گرفته و فرازی داشته و یک‌ جاهایی فرودی داشته و ما نیازی به بازشناسی، باز تولید و تقویت آن د اریم. یعنی آن روشنفکری که می تواند از حق شهروندی دفاع کند، و با فرهنگ و تاریخ ما، ولو با یک نگرش انتقادی به سنت، میانه خوبی داشته باشد، را باید در ارتباط با نسل دوم روشنفکری که منتج به انقلاب شد دنبال کرد. این جریان دوم روشنفکری را من واقعا یکی از عوامل موثر پیدایش انقلاب می‌دانم، اصلا می‌گویم که انقلاب اسلامی ایران نتیجه‌ی بسط روشنفکری است. من تقسیم بندیِ دینی و غیر دینی نمی‌کنم، چرا؟ چون معتقدم اصولا به لحاظ مفهومی روشنفکری غیردینی نداریم! همان گونه که اشاره شد، این را به لحاظ مفهومی می‌گویم، وگرنه به لحاظ تاریخی اصلا بحثم این نیست.

در اینجا می‌خواهم بگویم که ما می توانیم و باید نسل چهارم روشنفکری را در ادامه و بسط روشنفکری نسل دوم که به انقلاب اسلامی انجامید، داشته باشیم. معتقدم از زمانی که ما روشنفکری‌مان چه از بالا، چه از پایین منقبض شد، ما ناکام شدیم. روشنفکر ما باید بسط پیدا می‌کرد، اما نکرد. این‌که چه‌ شد که این اتفاق نیفتاد را باید در آفات قدرت جستجو کرد. یعنی ما قبل از این که به قدرت برسیم، بزرگان ما گفتگو می کردند و چیزی را به راحتی شبهه نمی‌دانستند و حتی اگر می‌دانستند، در موردش صحبت می‌کردند. علامه طباطبایی در اصول فلسفه و روش رئالیسم تا چه حد عمیق و مبنایی در مورد مارکسیسم بحث می‌کند. ما به این‌ها نیاز داشتیم، منتها به قدرت که می‌رسیم فکر می‌کنیم که قدرت قهریه هر ندایی را می‌تواند در نطفه خفه کند و در نتیجه روشنفکری از بسط خودش باز می‌ماند و نتیجه‌اش این حال و روز ما می‌شود که می‌توانیم در موردش بیشتر حرف بزنیم. من شخصا معتقدم امام نه تنها موضع منفی و انتقادی و بنیان کنی نسبت به نسل دوم روشنفکری نداشتند، بلکه در جاهایی مؤید آنان هم بودند. امام در برابر آن نامه معروف استاد شهید مطهری در باره شریعتی، سکوت کردند. یا مثلا آن مواجهه شهید آیت‌الله بهشتی در دفاع از مرحوم شریعتی در برابر شبهاتی که در مورد باور به خاتمیت و معاد وی ایجاد کرده بودند. من احساس می‌کنم که به هرحال حتی همین نامه خطاب به عالم و روشنفکر درد آشنا جناب آقای حکیمی، تماما مضمونش حکایت از پذیرش یک روشنفکری معنادار، جهت‌دار و متناسب و متناظر با حقوق شهروندی و جامعه اسلامی و دینی ماست. بنابراین اگر ما به محتوا توجه کنیم و به شکل و عنوان کاری نداشته باشیم، می‌بینیم که امام موضع مثبت و ایجابی‌ای نسبت به روشنفکری از جنس نسل دومی که عرض کردم داشته اند.

البته امام سخنان خاص و کمی هم در نقد روشنفکری ندارند، اما روشنفکری نوع اول را نقد می کنند.

عماد افروغ: بله، امام منورالفکرها و آن ها که تفکرات لیبرالیستی و سکولاریستی داشتند و البته با تحلیل ها و مواضع سیاسی خود با مبانی نظام مخالفت می کردند و سد راه می شدند، را نقد می کردند. به نظر من سیر لیبرالیسم و سکولاریسم‌ هم در ایران قابل مطالعه است. شاید خیلی کم بتوانیم مدعی شویم که ما در کشور لیبرال واقعی و آشنا به مبانی فلسفه سیاسی آن داریم. بیشتر یک حالت گرته بردارانه‌ی تندروانه است و امام با این جریان مخالفت می‌کردند. و البته همه این ها جای بحث دارد. خود من هرگز نمی‌توانم به لحاظ مبانی فلسفی؛ از جدایی اخلاق یا دین و سیاست دفاع کنم، این‌ها در هم تنیده‌اند. آن‌ که می‌خواهد از این جدایی  دفاع کند، نیاز به اثبات خیلی از پیش‌فرض‌ها و مدعیات دارد. من شخصا از یک نگاه مجموعه‌ای و کل نگر دفاع می‌کنم. من نه تقلیل گرا هستم و نه مدافع کل نگری متصلب. مجموعه نگری غیر متصلب در آموزه‌های دینی، بن‌مایه‌های فلسفی و همین‌طور در تاریخ ما نمود دارد. خود امام هم برخاسته از چنین نگرشی‌ است. آن کس که جدایی اخلاق وسیاست را مطرح می‌کند، نه تنها در این کار موفق نمی‌شود، ‌بلکه توجیه‌گر نگاه غیراخلاقی به سیاست می‌شود.

آقای دکتر فیرحی؛ جناب دکتر افروغ نکته‌ای در صحبت‌هایشان فرمودند که چطور شد که نشد! در بحث قدرت که گفتند قدرت نگذاشت روشنفکری آن بسطی را که باید پیدا می‌کرد، پیدا کند. می‌خواهم که در ادامه‌ی صحبت‌های ایشان حرف بزنیم. شما از معدود افرادی هستید که در روی قدرت کار کردید. قدرت چرا چنین اجازه‌ای نمی‌دهد؟ آیا این بحث درست است که اجازه‌ی بسط به روشنفکر نمی‌دهد؟

داوود فیرحی: من یک پاسخ کوتاه بدهم و نکته‌ای را دنبال کنم. من دیدگاهم بر این است که قدرت لازمه‌ی روشنفکری است. یعنی روشنفکری همیشه یکی از ویژگی‌های عمده‌اش این است که بتواند قدرت را و معایب و محاسنش را ببیند. این‌طور نیست که همیشه قدرت، همیشه مانع روشنفکر باشد. خیلی‌جاها هم قدرت روشنفکری را بسط می‌دهد. ممکن هم هست که چنین قصدی نداشته باشد، اما این کار را می‌کند. مثل گسترش نرم‌افزارها یا مراکز دانشگاهی و شاید هم قصدش این است که کارمندان موافق خودش را تولید کند، اما همیشه در بین این نیروهای تولید شده نیروهای بسیار مهم منتقد هم پیدا می‌شود. این بخش خوب قدرت است. من احساس می‌کنم که همین نسل دوم که آقای دکتر می‌فرمایند، از درون فعل و انفعالات دولت رضاشاهی در آمد. و بسیار هم مهم است.

می‌خواهم نکته ای را بگویم. واقعیت این است که ما در ایران به فکر و عمل روشنفکر احتیاج داریم،‌ از طرف دیگر هم نگاهی تا حدودی منفی نسبت به روشنفکر پیدا شد. یعنی هم نگاه ِ‌ مثبت و هم منفی نسبت به روشنفکر و روشنفکری در جامعه ما وجود دااد. اشخاصی مثل مرحوم امام هم آینه تمام نمای یک چنین جامعه ای هستند. یعنی هم معایب روشنفکری را می‌بینند هم محاسنش را. به این دلیل هم نمی‌شود یک قضاوت را تعمیم داد که روشنفکری تماما مثبت است یا تماما منفی.

شاید توضیحی در این باره لازم باشد:  یک اتفاقی در تاریخ ما رخ داده و آن این است که مراکز روشنفکری ما بخش عمده‌اش و  حتی نقطه شروعش دوگانه است. روشنفکری در تاریخ معاصر ما خاستگاه و مسیر دوگانه ای دارد:دو  تجربه و جریان را داریم که نقطه‌ی شروع روشنفکری در جامعه ماست: یکی جریانی است که از زاویه‌ی ترکیه عثمانی و استانبول آمده و از فیلتر تجربه و تحولات خلافت عثمانی بویژه در جنبش اصلاحات و مشروطه گذشته است. این جریان روشنفکری خیلی نگاهشان به مذهب, رابطه مذهب و سیاست و مسائل دیگر منفی نبود. و یکی هم جریان روشنفکری است که از اروپای مرکزی آمده و ملهم از فرانسه است و نگاه نه چندان خوشبینانه به رابطه مذهب و سیاست دارد و حتی ضد مذهب است. اصولا این یک قضاوت عمومی در تاریخ روشنفکری کل دنیاست که روشنفکری دو مسیر را طی کرد. یکی مدل فرانسوی که به شدت ضد مذهب است، یکی هم مدل اروپای شمالی و امریکای شمالی و حتی انگلستان، که تا حدودی. ضد مذهب نیستند،‌ بلکه تمام تلاششان این است که اصلاحات توامان مذهب و سیاست را به پیش ببرند. مساله‌ی اصلی این است که در ایران در دوره مشروطه یک تلاشی پیدا شد که بتواند دو جریان نوگرایی و مذهبی را با هم آشتی بدهد و چون این آشتی با مشکلاتی مواجه بود، بسیاری از روشنفکران احساس کردند پیشبرد و توسعه کشور را باید با تکیه بر نفی مذهب پیش ببرند.  داستان بسیار مهم روی کار آمدن دولت رضا شاهی را من این‌طور می‌بینم. از چند سال قبلش دارد اتفاقاتی می‌افتد،‌ احساس می‌شود که از یک سوی دین و دولت در کنار هم  جور در نمی‌آیند و  از طرفی هم دولت باید توسعه پیدا کند، پس ارتباطش با دین را قطع می‌کنند و تکیه می‌کنند بر یک نوع دولت اقتدارگرای سکولار که روشنفکری آن دوره هم داشت ازآن دفاع می‌کرد. چنین گرایش روشنفکری تا حدودی نتیجه‌اش منفی بود، یعنی جامعه‌ای را ساخت که این جامعه خیلی هم کارآیی با فرهنگ ایران نداشت. مثلا تمام تلاش‌های دولت رضاشاهی به خصوص در بخش فرهنگی، جواب نداد. حتی آن طرح بسیار مهمش یعنی مرکز پرورش افکار. کل دولت ( اعم از  وزارتخانه ها, سازمان رادیو, یا نشریات، سینماها و نظام آموزش...) بسیج شدند که افکار را عوض کنند، و دیدند که نشد و عکسش شکل گرفت. یکی از نویسندگان در سال هزار و دویست و نود و شش در کتابش این جمله را می‌گوید: " اگر اسلام را از ذخیره‌ی تمدنی کشور حذف کنیم، طولی نمی‌کشد که فداییان اسلام ظهور می‌کنند". یعنی قابل پیش بینی بود کهدر نتیجه سیاست های ضد مذهبی و سکولاریستی رضاشاه, یک نوع رادیکالیزم رشد  کند: سیاست ها و  تحولات دوره‌ی رضاشاهی است که آن رادیکالیسم دهه‌ی بیست را تولید می‌کند. و باز هم روی همین مبناست که رادیکالیسم التقاطی هم پیدا می‌شود. به هرحال از درون این جنبش‌ها هست که جامعه‌ی ما درگیر  بسیاری مسائل شده  و به همین دلیل  کسانی که  این نوع از روشنفکری و روشنفکران را نقد می‌کنند حق دارند و جای نقد بسیاری هم دارد.

اما روشنفکری در ایران همیشه  بر یک پایه نایستاده و از یک مسیر هم  حرکت نکرده است. روشنفکری یکی از ویژگی‌های خوبش این است که همیشه سعی کرده خودش را نقد و اصلاح کند. این از ویژگی‌های مثبت آن است. ما شاهد هستیم که از دهه‌ی بیست به بعد به تدریج یک نوع روشنفکری ظهور می‌کند که اساسا یک نوع بازگشت به خویشتن به رغم تمام کاستی ها در آن به چشم می خورد و وجود دارد: یک نوع آشتی با مذهب و ملیت. و حتی افرادی مثل شهید مطهری خدمات مقابل ایران و اسلام را می‌نویسد و کسان دیگر بحث‌های دیگری را دنبال می‌کنند. این بحث بحث خوبی است، بخش زیبای روشنفکری است. به نظر در جامعه‌ی ‌ما به تدریج دیالکتیک روشنفکری و مذهب؛ از دیالکتیک منفی دارد عبور می‌کند به یک دیالکتیک مثبت. و این خوب است. چرا این اتفاق می افتد؟ به دو دلیل: یکی این‌که تجربه ایران دارد نشان می‌دهد که جامعه فقط با یک بال دین یا علم یا روشنفکری یا روحانیت نمی‌تواند راه به جایی ببرد. بدین سان, اگر دیالکتیک این‌طور باشد و منفی باشد، هم روشنفکری دچار انحطاط می‌شود و هم روحانیت. روحانیت وقتی تنها به خودش توجه می کند تولید علمش کم می‌شود. روشنفکری هم وقتی به خودش فرو می‌رود تبدیل به جزیره‌ای می‌شود که مترجم افکار بی‌ربط است. در کل دنیا هم قضیه عوض شده. در کل دنیا هم به نظر می‌رسد که با یک شرایط پست سکولار مواجهیم. بازگشت عمومی ِ دین در کل دنیا دیده می‌شود.

ضرورت های جامعه ما حکم می‌کند که به یک دیالکتیک مثبت تکیه شود. نمی‌شود به نقدها استناد کرد و روشنفکری را نفی کرد، و به تعریف ها استناد کرد و روشنفکری را مطلقا پذیرفت. ما باید گونه‌شناسی روشنفکری را از گونه‌شناسی ِ‌مسائل خودمان استنباط کنیم. چون روشنفکری مساله محور است. ما نمی‌توانیم بگوییم افرادی مثل امام دارند نفی می‌کنند، یا دارند اثبات می‌کنند. شخصیت های موثر چون نماد کل جامعه هستند یک بار زبان گویای این دیدگاه می‌شوند و یک بار زبان گویای آن دیدگاه. و نمی‌شود از این  گونه نگاه یک چماق ساخت و یا تایید مطلق گرفت.ظاهرا این نامه امام هم همین را نشان می‌دهد.  

آقای دکتر حبیبی، در ادامه‌ی صحبت‌های دکتر فیرحی که می‌گویند این نامه هم همین را نشان می‌دهد، وارد بحث نامه بشویم. نامه‌ی خیلی کوتاهی است اما تحلیل های جدی دارد.

نجفقلی حبیبی: اگر در دوره‌ای منورالفکر‌ها به وجود آمدند، در واقع تحت تعلیماتی قرار داشتند که کلیسا با آن مشکل داشت. کلیسا خیلی اذیت کرده بود، مصلحت دیدند که مذهب نباشد. تمام آن دوره هم دعوا سر همین است. یک فشار سیاسی اجتماعی بوده. بعد یک عده از آدم‌های ما هم آن‌جا تربیت شدند. نباید ازشان انتقاد کرد. به هرحال جامعه گاهی از این مساله رنج می‌برد و گاهی از یک مساله‌ی دیگر. آن‌ها هم فکر می‌کردند که عقب ماندگی ملت ما یکی بد عمل کردن دستگاه دینی است و نمی‌شد که بگویی این‌طور نبوده، اما نکته این‌جاست که این تمام مساله نبوده. آن‌جا کلیسا خیلی سال مسلط بوده و هر مشکلی که بود را این‌طور می‌گفتند که کلیساست که نمی‌گذارد، این را خیلی بت کردند. این‌جا هم تصور کردند که این همان است. در حالی که خیلی وقت بود که روحانیت دیگر آن قدرت را نداشت، آن‌قدر تاثیر گذار نبود که کلیسا در غرب بود. این روشنفکران آن‌جا مساله‌شان این بود و برای همین تلاش کردند. فکر می‌کردند تنها مساله همین بوده. نسل بعدی که متوجه می‌شود که چیزهای دیگری هم هست، و اتفاقا اگر مذهب درست وسط بیاید خیلی از مشکلات حل می‌شود. وقتی کتاب حکومت اسلامی را شهید بهشتی نوشت و در دبیرستان‌های آن موقع آمد، بابی را باز می‌کند که اگر مشکلاتی وجود دارد به خاطر این نیست که دین حاکم بوده، بلکه به خاطر این است که دین از جامعه خارج شده. به همین خاطر مساله روشنفکران در دوره‌های مختلف فرق می‌کرده. ممکن است در یک دوره مشکلش با سرمایه داری باشد، در یک دوره با دین یا استبداد. بعضی روشنفکران جامع نگاه نمی‌کنند، و فقط عمرشان را روی یک مساله می‌گذارند. مشکل امام هم این است که چرا این‌ها جامع تر نگاه نمی‌کنند، و فقط یک بخش را می‌بینند و بخش دیگر را نه. در یک مقطع تاریخی خود امام با این‌ها خیلی ملایم برخورد می‌کند و تعریض ندارد.

عماد افروغ: بحث بتدریج کمی پیچیده تر می‌شود و ظریف‌تر. ما از یک طرف در مقام نقد و داوری هستیم و طبیعی هم هست. البته داوری بیشتر ناظر به یک فکر است نه به شخص. باید مواظب باشیم که در مورد فکر یک شخص است که حرف می‌زنیم، نه خود شخص. در این صورت، می‌شود تخریب. به هرحال، از یک طرف ما مقام ارزیابی را داریم، و از طرف دیگر به زمینه‌های رشد و ظهور روشنفکری مطلوب که نگاه کنیم می‌بینیم همان جریانی را که ممکن است در مقام داوری محکومش کنیم، باید وجودش را بپذیریم. می‌خواهم بگویم که اگر می‌خواهیم شاهد ظهور روشنفکران متناسب با حقوق شهروندی و فرهنگ و تاریخ و جامعه باشیم، باید اجازه‌ی فعالیت به رقبا هم بدهیم، چون از دل این رقابت‌هاست که بسیاری از حقیقت ها و خیر ها زاده می‌شود. یک نگرش دیالکتیکی باید به این قضیه داشت. منورالفکرهایی که در مقام نقد، احوالشان را گفتیم، اگر نبودند، قابلیت‌های اسلامی ما در مواجهه با آن‌ها بارور می‌شد؟ همین داستان را بعد از انقلاب هم داشتیم. همین روشنفکرانی که مسائلی را مطرح کردند باعث شد تا قابلیت های حوزه به رخ کشیده شود. اما از زمانی که ما سلب کردیم و محدودیت ایجاد کردیم، به دلایلی و توجیهاتی، می‌بینیم که با یک درجا زدن مواجه شده ایم. من بارها گفته‌ام؛ اسلام یک ظرفیت است؛ با سوال خوب است که رخ عیان کرده و به فعلیت می‌رسد. و آن سوال خوب باید شجاعانه طرح شود. اگر اجازه‌ی مطرح کردن هیچ سوالی را ندهیم، این قابلیت‌ هم رخ عیان نخواهد کرد. می‌خواهم از این زاویه این بحث را مطرح کنم که راه حل مورد انتظار آقای حبیبی را در این می‌بینم که تمایزی بین رفتارهای جاری جمهوری اسلامی و عقبه‌ی فلسفی ، ارزشی ، هستی شناسی و به عبارتی  گفتمان انقلاب اسلامی قائل بشویم. اگر می‌خواهیم به راهی برسیم که آشنا باشد. باید چه کنیم که این نگرانی که دکتر فیرحی گفتند برطرف بشود؟

باید کاری بکنیم که بین گفتمان انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و سیاست های فعلی رابطه‌ی این‌همانی برقرار نشود. به جد می‌گویم. این نقد درونی است و در غرب هم نمود داشته است. یعنی شما مدعی تحقق انقلابید، این ملاک‌های انقلاب. ببینیم تا چه اندازه محقق کرده و تا چه اندازه محقق نکرده اید. در جمعی بودیم بین همه‌ی کسانی که قبل از انقلاب زندان رفته بودند و چهارتا جوان هم در آن‌جا بودند که می‌گفتند شما همه انقلاب را حس  و تجربه کرده‌اید، من جوان حس  و تجربه نکرده‌ام. چرا دارید به من می‌گویید؟ من سیاست‌ها و رفتارها را می‌بینم، چگونه بین انفلاب و این سیاست ها و رفتارها جدایی بیندازم. مگر آنها از من جدایی خواسته اند. آنها به نام اسلام و انقلاب مرا وارد میادین مختلف کرده اند و می کنند. چرا خرابی ها را به نام اسلام و انقلاب ننویسم؟ با این سؤال بجا این احساس در من تقویت شد که راه نجات، همان تمیز انقلاب اسلامی از سیاست‌ها و رفتارها و آگاهی بخشی های متناظر و مرتبط است. ما باید معیار نقدمان را از ‌جایی به دست بیاوریم و چه بهتر که از خود انقلاب باشد. انقلاب که صرفا یک حادثه‌ی سیاسی نیست، انقلاب یک مجموعه‌ی فکری و هستی شناختی است. این ملاک‌ها و معیارها را پیدا کنیم و به جنگ و نقد و مواجهه‌ی سیاست‌ها و رفتارها برویم. این را یاد هم بدهیم و منتقل بکنیم. به این وسیله من فکر می‌کنم که می‌شود یک چاره‌اندیشی کرد. تجربه‌ی من هم نشان می دهد که این راهکار موفقی است. یعنی با طرح نقد از درون، حساب سیاست‌ها و رفتارهای غلط از اصل انقلاب جدا خواهد شد.

نجفقلی حبیبی: من یک نکته‌ای بگویم. خیلی سال پیش دوستی به من گفت یکی از خسارت های بزرگی که ما زدیم این بود که کمونیست‌ها را از دانشگاه بیرون انداختیم. مذهبی ها هم خیالشان راحت شد. این، حرف خیلی سطحی است اما یک چیزی دارد. خودمان هم دیدیم. آقای سروش آمدند و نقدهایی کردند که همه را به یک جوش و خروشی انداختند. خیلی چیزها ایجاد شد. حالا اگر نبود این حرفها که هیچ چیز به وجود نمی آمد! می‌خواستم فقط این دوتا مثال را زده باشم! که از وقتی کمونیست‌ها را انداختیم بیرون دیگر بچه‌های انجمن اسلامی انگیزه‌ای برای جوش و خروش ندارند؛ خودشان قدرت مطلق شده اند!

آقای دکتر افروغ، شما به روشنفکری دینی که در واقع نسل دوم و چهارم هستند، اشاره کردید و گفتید اینها مورد تایید انقلاب و امام هشتند اما چهره های شاخص اینها در در فضای فعلی، کسانی هستند که عمدتا یا خارج از کشور هستند و یا تبعیدی هستند یا اگر داخل اند، طرد شدند و اجازه‌ی سخنرانی ندارند. آیا همین نسل دوم مورد تایید امام ، ناظر به همی چهر های شاخص نسل چهارم که گفتم، هست؟

عماد افروغ: من اشاره کردم که این مطلوب در چه بستری زاده می شود. ما نمی‌توانیم این مطلوب را دیکته و تجویز کنیم. باید توجه به شرایط رقابتی اجتماعی و فرهنگی و تاریخی آن هم داشته باشیم. یعنی عمق روشنفکری مطلوب ما در بستری از مواجهه‌ی نظری با رقیب ایدئولوژیک است. ما واقعا نیاز به رقیب ایدوئولوژیک داریم و اگر رقیب ایدئولوژیک نباشد، آن روشنفکری مطلوب هم ظهور نخواهد کرد. نکته‌ی دوم، چیزی که بعد از انقلاب مظلوم و مغفول واقع شد قدرت مدنی بود. ما آمدیم و قدرت را به قدرت رسمی تقلیل دادیم و از اعتبار قدرت و فدرت نقد غافل شدیم. و  این یک طفولیت است که ما فکر کنیم  قدرت مساوی است با قدرت رسمی، و غافل باشیم از قدرت مدنی و قدرت فرهنگی و اجتماعی. روشنفکری به این عرصه تعلق دارد. زادگاهش اینجاست. وظیفه‌ی روشنفکر آگاهی بخشی است و نه تلاش برای رسیدن به قدرت رسمی. او خیزی برای قدرت رسمی برنمی‌دارد، فضا را مهیا می‌کند که قدرت رسمی متاثر ار قدرت مدنی متحول بشود. اگر روشنفکر این خیز را بردارد دیگر روشنفکر نیست. یک شهروند عادی است. ایرادی هم ندارد، ما نمی‌گوییم کسی فعالیت سیاسی نکند. اما نکته این‌جاست که او دیگر نمی‌تواند روشنفکر باشد، چون وظیفه‌ی روشنفکر فقط و فقط آگاهی بخشی است. احساس می‌کنم که امام واقعا به مفهوم جمهوری اسلامی یا مردم‌سالاری دینی پای بند بود. اصلا مفهوم جمهوری اسلامی را خود ایشان بنا نهاد، من هیچ‌وقت قبول نمی‌کنم که امام نگاه تکلیف گرایانه‌ی صرف به انسان‌ها داشتند. امام به دلیل تحجری که در حوزه نمود داشت و از باب تاکید جمهوریت را هم اضافه کردند؛ والا درک ایشان از اسلام مبتنی بر توجه به حق مردم بود. لذا در جمهوری اسلامی، هم از باب اسلامیتش و هم از باب جمهوریتش باید به حق مردم توجه بشود. در این بحث‌ها و مواجهات حواسمان باشد که حقی ضایع نشود. و این حق صرفا جنبه‌ی منطبق با جهات و سمت و سوهایی که ما می‌خواهیم ندارد. بالاخره اگر پای حق را به میان کشیده‌ای باید برای جنبه‌های منفی اش هم خودت را آماده کنی. آزادی صرفا جنبه‌ی مثبت ندارد، جنبه‌های منفی هم دارد. این‌که نمی‌شود ما همه‌اش به جهت مثبتش بیندیشم. بالاخره این حق است، حق انتخاب می‌تواند انتخاب خوب یا بد باشد. بالاخره نفس آن انتخاب است که مهم است. البته توصیه‌ی اخلاقی هم می‌شود، بحث آزادی معنوی و تفسیر معنوی و جهت آزادی هم مطرح می‌شود، اما نباید به قیمت سلب آزادی باشد. اینکه به قیمت سلب آزادی حق ندارید انسان‌ها را به صلاح و فلاح برسانید. نکته ظریف اینجاست. یک تعریف رادیکال در مورد قدرت وجود دارد که می‌گوید الف بر خلاف منافع ب اعمال قدرت کند. اگر در جهت منافش باشد چه؟ باز هم خیر چون سلب آزادی می‌کند و انسانها حقی هم در آزادی شان دارند. حتی آموزه‌های دینی ما هم این را می‌گوید که با اکراه نمی شود مردم را مومن کرد. مردم را به زور می‌خواهید وارد بهشت کنید؟ خب این چه  بهشتی است!؟ من حس می‌کنم که خیلی ظریف است و باید توجه کنیم که در مقام دفاع از یک حقی حق دیگری را تضییع نکنیم، مقام ارزشیابی یک بحث است، ضرورت پیدایش آن جریان مطلوب هم یک بحث دیگر است. به جامعه باید با یک نگاه دیالکتیک نگریست. نگاه دیالکتیک هم فرایندی است، هم غایت دارد، هم تضاد. ما نمی‌توانیم تضادها را نادیده بگیریم. این دعواها، این اختلاف سلیقه‌ها باید باشد. بنده وقتی منشور برادری امام را مطالعه می‌کردم، متوجه شدم که امام یک خط قرمز برای گروه‌های سیاسی وضع می‌کنند. می گویند گروه سیاسی حق ندارد گروه سیاسی  دیگر و ملتزم به انقلاب و جمهوری اسلامی را حذف کند. این یک خط قرمز است، و نشان می‌دهد امام واقعا توجه به فرایندهای پیچیده‌ی اجتماعی دارند. واقعا این‌طور بوده. ایشان به هر حال صبغه‌ی فلسفی خاصی دارند، می دانند که در این دنیا مفری از اختلاف نیست. در این دنیا مفری از اختلاف آرا نیست. باید باشد. مگر ما در عالم عقلانی محض هستیم؟ خیر، ما در دنیا هستیم. این دنیا یوم الجمع نیست. اما به هر حال امام سعی می‌کردند در کنار این اختلاف‌ها و تضادها یک وحدت در عین کثرت هم مطرح بشود.

آقای دکتر حبیبی، برویم سراغ نامه امام. این نامه را چگونه باید تحلیل کرد؟

نجفقلی حبیبی: امام دردهای ما را در این نامه دسته بندی کرده است و می‌گوید که باید راه حل این‌ها را پیدا کرد، اگر که ناآگاهی مردم است یا هرچه. ادمی مثل امام برایش مهم این بوده که همه را یک‌طوری جمع کند و در آن مقطع اجازه نداده که اختلاف‌ها آن‌قدر بزرگ شود که بین روحانیت یا دانشگاه دعوایی رخ بدهد. چون می‌دانستند که هرکدام از این‌ها در یک بخش خاص جامعه هم نفوذ دارند، هم کارآمدی دارند. حتی مارکسیست‌ها اگر علیه سرمایه داری تلاش می‌کنند، اما می داند که سرمایه داری بد است و از این بُعد کسی آن‌ها را تخطئه نمی‌کند. کوبیدن همه به صلاح ما نبوده و حالا هم نیست . که همه‌ی سرمایه‌های اجتماعی را سرکوب کنیم. باید نقد درست کرد که همه‌ی روشنفکران فلان ویژگی و نگاه مثبت را داشتند و مثلا در بخش دیگر منفی بودند، به این دلیل. باید نقد کرد نه این‌که به طور کامل آن‌ها را کوبید. کار روشنفکر، نقد جامعه و قدرت است. نقد راه را باز می‌کند. نباید مدام روشنفکر را بخاطر نقدهایش کوبید. اگر تلاش کنیم فضا را برای روشنفکری تلطیف کنیم خیلی بهتر است. در جنگ ودعوا هیچ چیزی عاید کشور نمی شود. امروزه اتفاق‌های عجیبی دارد می‌افتد. قدرت حکومت دینی بالاست، و همین قدرت به خاطر این که در قدرت است یک عکس العمل ضد دینی دارد علیه خودش درست می‌کند. روشنفکری باید کاری کند که اگر واکنشی هم هست به نقد قدرت بپردازد و نه نقد دین، که برداشت این نشود که دین خطاست. این اتفاق من را نگران می‌کند و تصور می‌کنم یک جریان روشنفکری متعهد الان باید پا وسط بگذارد و بفهمد که چه‌جور راهی را نشان بدهد که نه دین از صحنه‌ی زندگی مردم خارج شود و نه عیب ها باقی بماند. باید دید که چه باید بکنیم؟ حرف های بچه‌ها الان آدم را نگران می‌کند که یک نوع جریان ضد دینی دارد رشد می‌کند.

آقای دکتر فیرحی، در مورد نامه شما چیزهایی یادداشت کردید که من مطمئنم خیلی مهم‌اند بفرمایید.

داوود فیرحی: من در نامه دو چیز متفاوت می‌بینم: یکی منطوق خود نامه و یکی هم برداشتی که می توان از آن داشت. نامه همان‌طور که تاریخش نشان می‌دهد مربوط به سال   48 و مسائل این سالها است.  امام در نامه به مجموعه‌ای از مسائل اشاره می‌کنند و شاید برداشتشان این طوری بود که اگر همه‌ی این‌ها را خلاصه کنیم علت العلل در  "مسئله استعمار"  است و از آن ناشی می شود . وی به روشنفکران توصیه می‌کند  که چگونه در فکر چاره استعمار باشند و بحث بیدار سازی در راستای جنبش های استقلال  را دنبال کنند. در این دوره استبداد نیز ذیل استعمار و وابستگی دیده می شد و به همیم دلیل,جنبش های رهایی بخشی و ضد استعماری در اولویت اول بود و استبداد سکوی استعمار دیده می شد. ظاهر نامه این را می‌رساند. امام اساس مشکلات را در استعمار می‌بینند وچاره را هم بیداری. فکر چاره بودن یعنی راه حل دادن. بیدار کردن یعنی ترس‌ها  وامیدها را برانگیختن.

 نامه به نظر برای امروز  وهر روز مهم است. مساله این است که در هر جامعه‌ای مجموعه‌ای از مشکلات هست، و روشنفکری همیشه به استعمار فکر نمی‌کند , هر چند که نباید از آن غفلت کند.. روشنفکری در هر زمانی باید به مساله‌ی زمان خودش فکر کند و اولویت های هر زمان و مکان را بشناسد و به سنجد. یعنی ظاهر قضیه این است که اگر امام امروز حضور داشت امروز مسائل دیگری مطرح می‌شد. امروز ما شاهد عبور جوامع هستیم از عصر استعمار به عصر یک‌جور پسا استعمار. ما شاهد شکل‌گیری دولت‌هایی هستیم که به دولت‌های ناصری معروف بودند. نمی‌توانستند به آزادی فکر کنند. در تاریخ هم هست که جمال عبدالناصر خیلی به بحث آزادی توجهی نداشت. بنابراین امروز مساله اصلا خیلی به آن حدی که به استبداد  در جوامع اسلامی مربوط است،‌به استعمار مربوط نیست. اگر فرض کنیم که وظیفه‌ی روشنفکر این باشد که مساله‌ی زمانه‌اش را شناسایی کند،  می تواند مسائل امروز   را یک جور دیگری صورتبندی و ااصلی-فرعی کند: ما الان هم  فقر داریم،‌عقب‌افتادگی داریم، و البته خطر استعمار هم داریم, ولی به نظر نمی آید که امروز هیچکدام از آنها, به آن حدتی که مساله استبداد در کشورهای اسلامی دارد جدی می‌شود، در اولویت نخست باشد. ما شاهد دولت‌های استعمار ستیز مستبد بودیم. مثل لیبی که استعمار ستیز بود اما مستبد بود. خود دولت‌هایی که در تونس شکل گرفت. در مصر. مناطق دیگر. مساله امروز خیلی  هم استعمار نیست. استعمار هست و برای کشورهایی با شرایط خاورمیانه همیشه یک تهدید جدی اس، اما  هم اکنون و در قیاس با "مسئله استبداد" یک مساله‌ی اول نیست. مساله‌ی اول برای منطقه استبداد است. اگر امام امروز بودند به نظر می آمد بحث را جور دیگر صورت بندی می‌کردند.

 در واقع روشنفکر همیشه  دارد مساله را اصلی فرعی می‌کند یا باید چنین کند. سوتیتر ها را دارد به تیتر اصلی بدل می‌کند، و این‌جاست که بیدارسازی شکل می‌گیرد. و این‌جاست که فکر چاره بودن مطرح است. یک بار باید از استعمار ترسید،‌ یک بار از استبداد. یک بار باید از تهاجم خارجی ترسید، یک‌بار هم از تهاجم داخلی. حالا ممکن است زمانی مساله ملیت باشد، ‌نه استعمار و نه استبداد. چون ممکن است جامعه  در یک زمانی دچار مسائلی باشد که وحدت ملی اش دچار صدمه و تهدید شود.

با این مقدمات، اگر بحث امام را تعمیم بدهیم، سخن امام این است که اگر سال 48 مساله اصلی استعمار بود، امروز کوبیدن بر طبل استعمار نوعی ارتجاع است. یعنی یک نوعی ماندن در سال 48 است. در واقع روح صحبت امام این است که روشنفکر باید وضع زمانش را بفهمد و بفهمد که وضع زمانه‌اش به چه عللی بر می‌گردد و بعد به چه علت‌العللی؟ آن‌وقت در واقع اگر مثلا برای مقابله با یک دولت وابسته یعنی استعماری یک انقلاب رهایی بخش لازم است ظاهرا برای بحث‌های جدید باید راه‌های دیگری در نظر گرفت. برای همین می‌خواهم بگویم آن‌چه در بحث امام وجود دارد شناخت مساله‌ی زمان است و تولید اراده راجع به آن. روشنفکر فقط نقد نمی‌کند، روشنفکر مساله ی زمان را  برجسته و تیتر می‌کند. پس از آن که  مسئله یا مسائلی را تیتر کرد  و برجسته ساخته و تولید حساسیت در افکار عمومی نمود, نسبت به ماهیت بحران و راه حل های   پیرامون مساله نیژ آگاهی بدهد. و البته  این نکته نیز از وظایف روشنفکر است که با این آگاهی  بخشی تنها تولید هراس نکند، بلکه بخش‌های امیدوار کننده را هم بگوید،‌به فکر چاره باشد و آلترناتیوها را هم پیشنهاد بدهد. صرف تولید یاس یا صرف نقد کردن به درد نمی خورد اگر کنارش پیشنهاد اصلاحی نباشد مردم را آواره می‌کند. یک نکته مهمی وجود دارد که امام آن را این‌جا توضیح می‌دهد، و به نظرم خیلی ارزشمند است. نکته این است که روشنفکر هرگز فاقد خط قرمز نیست. روشنفکر همیشه خطوط قرمز دارد, هرچند که ممکن است مرزهای این خطوط قرمز به تدریج دچار دگرگونی ها و جابجایی هایی هم بشود. در ادبیات اسلامی از قدیم ما شاهدیم که می‌گویند نقد مبتنی بر مبناست. شاهدیم که عمل هر جامعه‌ای از ارزش‌هاش ناشی می‌شود، اما فاصله‌ای که بین عمل و ارزش هست در تئوری‌هاو ساختارهاست. روشنفکر حق ندارد ارزش بنیادی یک جامعه را مورد هجوم قرار دهد چون جامعه دچار اضطراب می‌شود. به همین خاطر است که ناقدان قدیم مثل ابن رشد وقتی دارند نقد می‌کنند، می‌گویند هیچ‌کس نمی‌تواند مفهوم توحید را مورد نقد قرار بدهد. چون وقتی این کار را می‌کنید اساس  نظم یا حیاط معقول یک جامعه دین دار و مبتنی بر اندیشه توحید را دارید به هم می‌ریزید. نه این‌که تفسیرهای متعدد را از توحید بیان نکنید،‌ این یک چیز دیگر است. اما نمی‌توانید اساس توحید را زیر سوال ببرید چون شاکله‌ی بحث را به هم می‌ریزد. ارزش‌های بنیادین یک جامعه را نمی‌توان از آن جامعه سلب کرد و گرفت. باید راه حل‌هایی داد مبتنی بر ارزش‌های بنیادین جامعه.  در غیر این صورت, نه جامعه اصلاح می شود و نه نقد سامان می یابد و پیش می رود.اساسا در این صورت همینطور که دکتر حبیبی گفتند نقد درون دیگر نیست. نقد اساسا از این پس دارد می رود بیرون و داریم از چیزی حرف می‌زنیم به نام کج روی های روشنفکری. و متاسفانه برخی مواقع چنین رخدادی در تاریخ روشنفکری ما رخ داده است.

همیشه تعهدی برای روشنفکر در نظر می گیرند و آن عبارت است از اصلاح مشکلات جامعه. دوختن ِ‌پاره‌های جامعه. بیدار کردن. ارسطو می‌گوید روشنفکر خرمگس جامعه است؛ یعنی زبان و مواضعش بویژه نسبت به قبیله قدرت,تلخ و گزنده, اما مفید و سازنده است.منظور  ارسطو  این است که آدم‌ها می‌افتند به چرب و شیرین قدرت. دیگر آینده‌ی خود و جامعه را نمی‌بینند. مثلا  اگر جامعه‌ی لیبی اصلاح می شد به نفع خود قذافی هم  نبود؟ قذافی می‌توانست دو سال زودتر اصلاحات را شروع کند و به پدر ملت لیبی بدل شود. اما چرب و شیرین قدرت چنان دور آدم پیله می‌کند که آدم از عواقبش غافل می‌شود. آن‌قدر می‌خورد که دیگر به هیچ چیزی توجه ندارد. و کار روشنفکر همان نیش زدن برای بیدار کردن است. در واقع کار روشنفکر همیشه درگیری با استعمار نیست ، بلکه درگیری با مساله است. ممکن است یکیش هم استعمار باشد. یکی هم استبداد باشد یا چیزی دیگر.   وظیفه روشنفکر شناخت دردها و درمان ها, و به طور کلی صورتبندی مسائل جامعه در چارچوب زمان و مکان است. به نظر من این نامه چنین استعدادی را دارد.

عماد افروغ: من ضمن این که حرف‌های دکتر فیرحی را تایید می‌کنم. فکر می‌کنم از زاویه‌ی دیگری هم می‌شود مفاهیمی مشابه با استنباطات ایشان را استنباط کرد. امام انگشت می‌گذارند روی دردهایی که می‌تواند علل متفاوتی داشته باشد،‌ فی المثل می‌گویند ما امروزه شاهد نوعی یاس و ناامیدی در ملت‌ها و رهبران ملل اسلامی هستیم. خود این واقعیت یاس و ناامیدی می‌تواند علل متفاوت داشته باشد. یک وقت می‌تواند علتش استعمار باشد، یک وقت استبداد. یک جایی هم گفته ام که ما از یک طرف می‌گوییم امید، اما از طرف دیگر می‌گوییم سکوت. لکن امید با فریاد همراه است، یاس با سکوت. جامعه‌ای که اجازه‌ی فریاد به شهروندانش ندهد، نمی‌تواند انتظار امید داشته باشد. پس با یأس همگانی مواجه می‌شود. بنابراین در فرمایشات امام نکاتی است که می‌تواند برای امروز ما هم مفید باشد اما علت‌هایش فرق ‌کند. یک زمان علت می‌تواند دست‌نشاندگی قدرت حاکم و استعمار باشد و زمانی دیگر، علت دیگر داشته باشد. یا اشاره می کنند که اتفاقاتی رخ داده که مجال تفکر در مصالح از ملت‌ها گرفته شده است. زمینه‌های بروز و ظهور تفکر در یک جامعه چیست؟ استعمار و استبداد هردو سلب کننده ی تفکرند. نکته‌ی دیگر که مطرح شده بحث آگاهی جامعه است. آگاهی مردم دیگر ربطی به سال 48 ندارد، می‌تواند مستمر باشد. اساس و مبنای کار روشنفکری حقوق مردم است و ما این حقوق را منبسط می بینیم، حق فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و گروهی و غیره. هرجا در واقع سلب حقی صورت گرفت وظیفه روشنفکر این است که زنگ خطری را به صدا در آورد. این نامه یک بیانیه‌ی روشنفکرانه است. این نامه، هم مسائل را می شکافد، هم آگاهی بخشی می کند و هم راه حل می‌دهد و در ضمن بستر را برای راه حل فراهم می کند. می‌گویند فرهنگ و قوانین اسلامی، می گویند سوابق درخشان. اما بحث زیبای آن بحث ابزارهای ارتباطی است. شعر، نثر، خطابه، کتاب. این‌ها همه ابزار روشنفکری است. از منظرهای مختلف می‌توان از این نامه استنباط روشنفکری کرد.

نکته‌ی آخر هم این است که روشنفکری با شجاعت همراه است. امام می گویند به امید پیدا شدن مردانی بلند همت و غیرتمند. واقعا روشنفکر باید شجاع باشد، اگر نباشد که نمی تواند فریاد بزند، نمی‌تواند زبان بی زبانان باشد. نمی شود روشنفکر هزینه ندهد و اسم روشنفکر هم رویش باشد! درست است که این بیانیه‌ متعلق به سال 48 است و علت اصلی در آن موقع استعمار بوده،  اما انقلاب اسلامی و شعارهاش جامعیت دارد. تاکید امام روی نفی استعمار و وابستگی، نفی دیکتاتوری و ارزش عدالت و  آزادی و  نظارت و ... حاکی از جامعیت این انقلاب و اهداف آن است. ایشان(قریب به مضمون) می فرمایند اگر اگر احدی از آحاد جامعه، خواست رهبر را استیضاح کند حق دارد و او باید جوابگو باشد. یعنی یک نفر حق دارد سؤال کند و او باید پاسخ دهد. اگر نتوانست پاسخ قابل قبول بدهد باید برود کنار؛ یعنی خود به خود عزل شده است! شما حساب کنید الان جامعه‌ی ما چقدر مهیای این امر است؟ هم به لحاظ ذهنی، هم به لحاظ عینی. شما ببینید در صدر اسلام خیلی راحت والی مسلمین را به دادگاه فرا می‌خوانند و حتی علیه ایشان حکم صادر می کنند . یعنی هم قاضی این جرئت را دارد، هم والی می‌رود، و بحثی هم نیست. حالا ما مدعی هستیم که رنسانس، حقوق بشر، حقوق شهروندی و روشنفکری را پشت سر گذاشته ایم،‌ صد سال از مشروطه می‌گذرد، اما آیا واقعا می‌توانیم یک مقام اجرایی بالا را مورد سؤال قرار دهیم؟ اصلا رهبر نه! می‌توانیم از رئیس جمهور حتی توسط مراجع قانونی یک سوال بپرسیم؟‌ یا حتی از یک معاون در مظان اتهام؟ دقت کنید که اگر بحث آزادی، باشد، می‌تواند ضمانتی باشد برای مقابله با استکبار و جلوگیری از نفوذ آن. نباید صرفا نگاه سخت افزارانه به مقوله امنیت داشت و از نگاه ها و سیاست های نرم افزارانه به آن غافل شد. نمی خواهم بگویم که پیچیده نیست، اما سخن صوابی است و باید متناسب با مسائل روز گیرنده ها و شاخک‌های روشنفکر فعال شود و متعاقبا آگاهی بخشی کند.

نجفقلی حبیبی: من کوتاه عرض می‌کنم که ظاهرا آن‌چه که از این بیانات بر می آید این است که مساله‌ی استعمار را مطرح می‌کند. که چه‌طور افکار را خراب می‌کند. این همچنان هنوز هم باقی است و استعمار مسلط است بر جهان. قدرت‌های مسلط هستند و تسلط پیدا می‌کنند و امام همیشه متوجهش هست. یکی مساله توجه دادن جامعه به سرمایه‌های خودش است. در ده ها سخنرانی هم می‌گویند که شما فرهنگ گذشته‌تان عالی است،‌اسلام را دارید و چه و چه. تاکید دارند که این‌ها سرمایه‌ی شماست و شما ملتی نیستید بی ریشه. امام می‌خواهد روشنفکران به این‌ها توجه کنند. نادیده نگیرند. ممکن است کسی مسخره کند که ما چه بودیم؟ هیچ چیزی نبودیم. می‌گوید که نه خیر ما تمدن و فرهنگ و ریشه داشتیم. پس این هم خیلی مهم است. مساله بعدی اش آگاهی بخشی است. بر چه چیزی؟ بر همان استعمار که مردم را تخریب کرده و احمق بار آورده، و یکی هم درون هر جریانی که می‌تواند این آگاهی را بالا ببرد. نتیجه‌اش هم این است که انسان‌ها لااقل در این دنیا از فقر و نکبت و بدبختی و بی عدالتی رها بشوند. این چیزی که این‌جاست، و می‌گوید که کوشش کنند که از تواسی ؟؟ به حق و تواسی به صبر که یک دستور الهی است. هم دستور الهی را می‌آورد و هم این که این مشارکت جمعی را رویش تاکید می‌کند. برای روشنفکران این است که شما نمی‌توانید سرگرم زندگی خودتان باشید. به هر حال به یک جایی رسیده‌ای د که خیلی از تمکن‌های زندگی را دارید. اما کار شما این است که کار فرهنگی کنید. ما یک روزی قبل از انقلاب همه‌ی این آقایان انتقاد داشتند که رژیم آمده و دم‌و دستگاه فوتبال را عظیم کرده که جوان‌ها بهش سرگرم بشوند. اما حالا همه‌ی این مسائل را در خودمان هم می‌بینیم. متاسفانه. الان ورزشی که برای سلامت جامعه باشد توسعه نمی‌دهیم! من خیلی سال پیش داد می‌زدم که آقا این‌قدر نروید طرف ورزش قهرمانی. ورزش همگانی را رواج دهید، وقتی ده میلیون آدم بیایند حتما از تویشان قهرمان بزرگ هم در می‌آید! ولی آن سلامت مهم‌تر است. حالا چه کار می‌کنم؟ برای سرگرم کردن جوان‌ها؟ آن‌هم بد آموزی اخلاقی توش دارد و به یک فاجعه‌ی دیگر و بحران‌هایی دیگر دارد بدل می‌شود به جای سرگرمی. امام به هر حال بر آن‌چه به روشنفکران مربوط است می گوید که مردم را بیدار کنید و مسئولیتتان یادتان نرود و به فکر چاره باشید و این را هم ابلاغ کنید.

داوود فیرحی: من فقط یک جمله می گویم و آن این است که یک خطری پیدا شده و تحولات اخیر باعث شده یک نوع این‌همانی ایجاد شود بین گفتمان جمهوری اسلامی و مسائل اخیر. وظیفه‌ی روشنفکر متعهد امروز این است که نگذارد "گفتمان جمهوری اسلامی" در گیر و دار  معرکه ها و غوغای معرکه گیران آسیب ببیند. این خیلی مهم است. امروز شاهدیم که  در نتیجه تحولات  اخیر , مرز بین گفتمان جمهوری اسلامی به عنوان یک گفتمان پایه, با مواضع گروههای سیاسی و سیاست بازان حرفه ای, چنان تنیده و گم می شود که نقد و دفاع از اولی به معنای نقد و دفاع از مواضهع سیاسی گروهها  تلقی شده و این بدان تعمیم و تقلیل می یابد. در حالی که انقلاب اسلامی برای ایران دقیقا شبیه انقلاب فرانسه برای غرب جدید است. همچنان که در  انقلاب فرانسه ما شاهد چیزی به نام سه‌گانه‌ی آزادی، برابری و دوستی بودیم.  و البته هیچ‌گاه آزادی و برابری نتوانست یک‌جا جمع بشود، و این تقصیر انقلاب نبود بلکه مسائل دیگری این‌طوری باعث شد، ما هم سه‌گانه ای داشتیم با عنوان استقلال؛ آزادی ، جمهوری اسلامی. ولی به تدریج احساس می شود  بیش از آزادی به استقلال و امنیت تاکید می شود و با حذف آزادی, دوگانه استقلال، استقلال، جمهوری اسلامی تقویت شده است.   و شاید هم استقلال، استقلال، حکومت اسلامی. بسیار مهم است که  روشنفکران امروز جامعه ما دوباره برگردند و این پرسش را احیا کنند که  از انقلاب اسلامی 1357چه می خواستیم؟ اصلا روشنفکری دینی سی سال قبل یا امام خمینی به عنوان فکر چاره به دنبال چه چیزی بود؟ این مسیر را اگر با توجه به اسناد باز مانده این دوره مثل مجموعه مذاکرات قانون اساسی و آثار امام و... بتوان بازخوانی کرد, امکان خوبی برای تبیین گفتمان جمهوری اسلامی برای نسل امروز دارد و در عین حال, از اختلاط مرزهای این گفتمان با مواضع گروهها و جریان های سیاسی امروز پرهیز خواهد شد.  روشنفکری امروز هنوز این فرصت را پیدا نکرده که مرور جامعی نسبت به اسناد و آرمان های انقلاب اسلامی و گفتمان جمهوری اسلامی ایران داشته باشد و بدین وسیله معیاری برای داوری در باره تداوم های گفتمانی و کجروی های احتمالی تدارک نماید. به هر حال, به نظرم نامه امام ارزش بازاندیشی بسیار زیادی  از دیدگاه وظایف امروز روشنفکری به طور کلی و بویژه روشنفکری دینی دارد. نامه پتانسیل زیادی دارد. امام کسی نبوده که فقط بر موضعی خاص تکیه کند و اگر احساس می کنیم امام ارزشی برای تامل دائمی برای ما دارد معنی اش این است که ما اسنتنباطات متدلوژیک از امام را جدی بگیریم. 

عماد افروغ: در جهت تکمیل حرف‌های  ایشان بگویم. من وقتی بحث گفتمان انقلاب اسلامی را مطرح می‌کنم، می گویم که این انقلاب سه شعار عمده دارد. آزادی، عدالت و معنویت. و این در تفکر روشنفکران ما هم بوده است. مرحوم شریعتی می گفت: برابری، آزادی و عرفان. اتفاقا اگر پای عرفان و معنویت و اخلاق به میان نیاید آزادی و برابری قابل جمع نیستند. همدیگر را می‌خورند. این آزادی یک عنصر اخلاق و گذشت می‌خواهد. خیلی زیباست این انقلاب؛ و حیف است خوب فهم نشود و حسابش از برخی سیاست‌ها و رفتارهای ناموجه و منسوب به جمهوری اسلامی که ربطی هم به جمهوری اسلامی ندارد، جدا نشود.

  • اصغر زارع کهنمویی

روحانیت

روشنفکری دینی

فیرحی

منافع ملی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی