بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

تارنمای اصغر زارع کهنمویی
روزنامه‌نگار: اندیشه، سیاست، فرهنگ و قومیت؛
پژوهشگر: تاریخ معاصر، جهان اسلام، مسائل آذربایجان و قفقاز؛

برای آشنایی بیشتر با من و نقد دیدگاه‌هایم، به منوی «حیات» در ابتدای صفحه بروید. در آنجا به‌سنت زندگی‌نامۀ خودنوشت، «تجربۀ زیسته»‌ام را دوره می‌کنم.

mail: asghar.zareh@gmail.com

این تارنما، تازه راه‌اندازی شده و در حال تکمیل است.

بایگانی

۸ مطلب با موضوع «ســـــــــــاختار :: نقد» ثبت شده است

برادرم، آقامسعود رفیعی طالقانی روزنامه‌نگار دقیق و دبیر سرویس موفق طرح نوی روزنامه شهروند، منت نهاده و در شماره امروز این روزنامه، نقدی خوب و پرمایه برای یادداشت بنده حقیر درباره حضور پیش‌بینی‌ناپذیر مردم در سوگ مرتضی پاشایی (و خیابان حرف‌هایی دارد...) نوشته است. من نقد ایشان را دو بار و با دقت خواندم. بخش‌هایی از سخنان آقامسعود را قبول دارم و برای دیگر بخش‌ها نیز، پاسخ دارم اما؛ فعلا تنها و تنها متن نقد ارزنده او را اینجا می‌آورم. سخن و پاسخ من بماند برای وقتی که این نقد نیز همانند یادداشت بنده فرصت خوانده شدن بیابد... . از آقامسعود عزیز، از ته دل ممنونم که یادداشت مرا خواند و با تمام وجود خوشحالم که لایق نقد او شدم... .

  • اصغر زارع کهنمویی

 پیش‌نوشت:

تابستان سال گذشته، سخنان دکترسیدجواد طباطبایی درباره آذربایجان در مجله «مهرنامه»، احساسات بسیاری را جریحه‌دار کرد. او پیش از این، شخصیت‌‌های ارزنده‌ای چون عبدالکریم سروش، صادق زیباکلام، داریوش آشوری، جلال آل احمد و علی شریعتی را نیز نواخته بود. اما این بار، با سخنان غیرمسوولانه خود نه یک فرد و نه یک تفکر که یک گروه قومی پرجمعیت و گسترده در سراسر کشور را مورد عنایات ویژه قرار داد. نقد حاضر ناظر به بخش آذربایجانِ گفتگوی بلند مجله وزین مهرنامه با این استاد شناخته‌شده است نه بخش‌های قبل و بعد آن که این بخش‌ها بر مدار سه‌ساله این مجله بوده و اجرای چنین پروژه‌های ارزشمند فکری، جای تقدیر دارد. اهانت‌ها و پریشان‌گویی‌های استاد برجسته علم سیاست در این گفتگو چنان پراکنده و گسترده است که نقد آن لاجرم مطول خواهد شد. ایشان در دو صفحه به  چندین لایه از حرمت هویتی، حقوقی، تاریخی، اخلاقی، سیاسی و امنیتی مردم آذربایجان تاخته و تقریبا جایی را برای «اهانت نکردن» باقی نگذاشته است. سعی می‌شود در این یادداشت، به تک‌تک این اهانت‌ها محترمانه پاسخ داده شود. اما قطعا پردازش عمیق بخش بزرگی از این اهانت‌ها، در این مجال نمی‌گنجد. شایسته است، بگوییم، نوشته حاضر تنها یک یادداشت و جوابیه ژورنالیستی است. نگاه طباطبایی به آذربایجان و ایران، نیازمند رهیافت فلسفی، سیاسی، جامعه‌شناختی، اخلاقی و زبان‌شناختی است که اهل نظر پیش از این بدان پرداخته‌اند و بعدها نیز خواهند پرداخت. این نخستین رفتار اهانت‌آمیز بخش کوچکی از روشنفکری ایرانی به تنوع قومی و به‌خصوص مساله آذربایجان نیست. پیش از سیدجواد طباطبایی، غول‌های بزرگ‌تری نیز دیگری نیز این افاضات غیرمسوولانه را طرح کرده‌اند. شایسته است روشنفکرانِ مقید به حقوق‌بشر، با تالیف کتاب‌ و نگارش مقاله، واکنش‌های شایسته‌ای به این افاضات نشان دهند. بخش نخست این یادداشت پیش از این، چهارشنبه 19 شهریور 93 در هفته‌نامه نوید آذربایجان منتشر شده، اکنون بخش دوم آن تقدیم می‌شود. شایسته است برای مطالعه بخش دوم، بخش اول مطالعه شود. 

حقوق زبانی، زبان مادری، زبان رسمی

این گفتگو، یک کج‌فهمی(اگر نگوییم تمارض) دیگری را نیز تایید کرده و در صدد ترویج آن برآمده است و آن حکم نادرست و تحریف زیرکانه فیلسوف برجسته سیاست درباره خواهش‌های انسانی یک گروه گسترده قومی است. ترادف مطالبه حقوق زبانی با فاشیسم هنر بزرگ سیدجواد طباطبایی است. آذربایجانی‌ها حق آموزش به زبان مادری را با صدای بلند می‌خواهند و البته هرگز نمی‌گویند فارسی یا انگلیسی یا فرانسه را نمی‌خواهند. آموزش به زبان مادری، نافی دیگر زبان‌ها از جمله زبان رسمی کشور و زبان‌های جهانی نیست. نمی‌دانم سیدجواد براساس کدام سند اینچنین بی‌محابا حکم صادر می‌کند: «اینان می‌خواهند مدرسه آذری درست کنند وزبان امپریالیستی فارسی را تعطیل کنند؟» هیچکس در آذربایجان، مخالف آموزش زبان فارسی نیست. بحث اصلی، مطالبه زبان مادری است نه نفی زبان‌های دیگر. و سیدجواد این بحث اصلی را با طرح یک بحث انحرافی به زیبایی به حاشیه می‌کشد و با امداد از ادبیات افترا، میدان مباحثه را از «فرهنگ» به «سیاست» و بلافاصله به «امنیت» می‌کشاند. او در این راستا، از روش نخ‌نمای «دشمن‌فوبیا» بهره می‌گیرد و ادعا می‌کند «گمان نمی‌کنم برخی کسانی که این سخنان را می‌پراکنند مجانی این کار را می‌کنند.» این سخن فلیسوف برجسته سیاست، بی‌شباهت به سخن بازجوها نیست. تو گویی فیلسوف ما در شرح زندگی فیلسوفانه خود، جای خدا نشسته و غیب‌گویی می کند. آقای طباطبایی کمی انصاف.

  • اصغر زارع کهنمویی

اشاره: 

تابستان سال گذشته، سخنان دکترسیدجواد طباطبایی درباره آذربایجان در مجله «مهرنامه»، احساسات بسیاری را جریحه‌دار کرد. او پیش از این، شخصیت‌‌های ارزنده‌ای چون عبدالکریم سروش، صادق زیباکلام، داریوش آشوری، جلال آل احمد و علی شریعتی را نیز نواخته بود. اما این بار، با سخنان غیرمسوولانه خود نه یک فرد و نه یک تفکر که یک گروه قومی پرجمعیت و گسترده در سراسر کشور را مورد عنایات ویژه قرار داد. نقد حاضر ناظر به بخش آذربایجانِ گفتگوی بلند مجله وزین مهرنامه با این استاد شناخته‌شده است نه بخش‌های قبل و بعد آن که این بخش‌ها بر مدار سه‌ساله این مجله بوده و اجرای چنین پروژه‌های ارزشمند فکری، جای تقدیر دارد. اهانت‌ها و پریشان‌گویی‌های استاد برجسته علم سیاست در این گفتگو چنان پراکنده و گسترده است که نقد آن لاجرم مطول خواهد شد. ایشان در دو صفحه به  چندین لایه از حرمت هویتی، حقوقی، تاریخی، اخلاقی، سیاسی و امنیتی مردم آذربایجان تاخته و تقریبا جایی را برای «اهانت نکردن» باقی نگذاشته است. سعی می‌شود در این یادداشت، به تک‌تک این اهانت‌ها محترمانه پاسخ داده شود. اما قطعا پردازش عمیق بخش بزرگی از این اهانت‌ها، در این مجال نمی‌گنجد. شایسته است، بگوییم، نوشته حاضر تنها یک یادداشت و جوابیه ژورنالیستی است. نگاه طباطبایی به آذربایجان و ایران، نیازمند رهیافت فلسفی، سیاسی، جامعه‌شناختی، اخلاقی و زبان‌شناختی است که اهل نظر پیش از این بدان پرداخته‌اند و بعدها نیز خواهند پرداخت. این نخستین رفتار اهانت‌آمیز بخش کوچکی از روشنفکری ایرانی به تنوع قومی و به‌خصوص مساله آذربایجان نیست. پیش از سیدجواد طباطبایی، غول‌های بزرگ‌تری نیز دیگری نیز این افاضات غیرمسوولانه را طرح کرده‌اند. شایسته است روشنفکرانِ مقید به حقوق‌بشر، با تالیف کتاب‌ و نگارش مقاله، واکنش‌های شایسته‌ای به این افاضات نشان دهند. 

سیدجواد طباطبایی، اگر یک سخن صواب در این بخشِ پریشان از گفتگوی خود داشته باشد؛ این است: «من شاید نماینده خوبی برای پاسخ‌دادن به این پرسش‌ها نباشم» گل گفتید استاد! و من البته اعتقادی به این بخش از سخن شما نیز ندارم. هر انسان و بالطبع هر آذربایجانی می‌تواند درباره هویت خویشتن سخن بگوید شما نیز  اگرچه به‌نشان‌ِ این گفتگو، آنچنان عرق و اعتقادی به هویتِ آذربایجانی خود که عناصر مشخصی دارد، ندارید؛ اما می‌توانید درباره خویشتنِ خود سخن بگویید. اما این توصیه‌ی دوستانه را با اندکی گلایه به دوستان مهرنامه‌ای خود و دیگر رسانه‌های رسمی و غیررسمی می‌کنم که «سیدجواد طباطبایی» و امثالهم تنها نماینده و سخنگوی یگانه‌ی هویتِ آذربایجانی نیستند؛ دیگرانی نیز هستند که سخن دیگری می‌گویند و شایسته است، آن سخنان نیز که اتفاقا رویدادهای سالیان اخیر را نشان می‌دهد در اکثریت مطلقِ بدون رسانه هستند، شنوده شود. جای بسی تاسف است که تنها عده قلیلی پان‌ایرانیست و نئوپان‌ایرانیست‌ آذربایجانی که هیچ علاقه و عقیده‌ای به هویت آذربایجان ندارند و تنها به اعتبار محل تولد‌شان آذربایجانی هستند، سخن‌گویان رسمی هویت آذربایجان شده‌اند. به یاد داشته باشیم هیچکس استالین مخوف را به‌رغم نسبتش با گرجستان که به قتل عام گرجستان هم پرداخت، هرگز به‌عنوان سخنگوی هویت گرجی‌ها نمی‌شناسد.

  • اصغر زارع کهنمویی

مدتی‌ است می‌خوام اینجا چیزی بنویسم اما هربار به‌دلیل سوءتفاهم‌های احتمالی، منصرف می‌شوم. ولی این بار می‌نویسم:
سال‌ها است ذهنم به شدت درگیر مساله‌ای بسیار بنیادی است. می‌خوام اینجوری شروع کنم: برای من هنوز «رابطه‌ی از نوع ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد» حل نشده است. من نمی‌توانم حضور یک زن دیگر یا یک مرد دیگر، را در یک خانواده‌ی متعهد درک کنم.
بسیار از خود می‌پرسم چگونه می توان از «شعر» ، «آزادی» ، «حقوق بشر» ، «انسانیت» و ... این واژه های بسیار انسانی سخن گفت و به چیزی بنام «خانواده» تعهد نداشت؟
چگونه می توان «شاعر» بود و «خیانت» کرد؟ چگونه یک «آزادیخواه» می تواند به همسرش خیانت کند؟ چرا «خیانت» سرواژه زندگی تعداد قابل توجهی از اصحاب شعر و هنر و رسانه و ... است؟
من بسیار می شناسم دختران و پسرانِ پرمدعایی که همزمان با چندین نفر «رابطه» دارند و و همزمان به چند نفر می گویند: «دوستت دارم»
این نگاه عیاشانه به زندگی، در تاریخ بشر همیشه بوده و هست من منکر این مساله نیستم من می گویم، این عیاشی و هرزگی بی حد و مرز، چگونه با شعر و آزادیخواهی و ... جمع می شود؟
اینجا بگویم من منکر طلاق و پایان رابطه ها و احساس ها هم نیستم. من از کسانی سخن می گویم که همزمان بیش از یک رابطه را «مدیریت» می کنند (یعنی عیاشی می کنند)
دو حالت بیشتر وجود ندارد:
یا همه این عیاشان، دروغ می‌گویند نه شاعر هستند و نه آزادیخواه و نه مدافع حقوق بشر و
یا راه این عیاشان راه درستی است و اساسا نباید از چیزی بنام «تعهد به خانواده» سخن گفت.

آقا، ما حیران راه شماییم: لطفا ما را روشن کنید: شما عیاش‌اید یا شاعر، روزنامه‌نگار، آزادیخواه و ... .

از نظر من جایی که قبح «خیانت» فرو می ریزد، «شعر» و «فلسفه» و «هزار ادعای دیگر» بی اعتبار می شود. من به توی شاعر و فلسفه‌دان و اندیشمند و حقوق‌دان و آزادخواه تا زمانی کرنش می کنم که «خیانت» نمی کنی.

  • اصغر زارع کهنمویی

من پیش از آنکه خبرنگار باشم، کارآموز سیاست بودم. حضور فعال و موثرم در انجمن دانشگاه تهران، تنها یکی از حوزه های فعالیت سیاسی‌ام بود. البته هیچ افتخار و تبختری بدان ندارم. من تمام دوران دانشجویی‌ام را وقف سیاست کردم اما هرگز دانشگاه را ابزار سیاست نکردم. وقتی از دانشگاه فارغ شدم، به عنوان یک فارغ‌التحصیل عادی به چندجا سر زدم و در نهایت سر از رسانه درآوردم. بعدها وقتی به عنوان خبرنگار با برخی از آقایان رفت و آمد پیدا کردم، چندین سال گذشت اما آنها نفهمیدند من نیز انجمنی هستم و با همین آقایانی که به عنوان انجمن به دیدار می آمدند، تاریخی داشته ام که نگو:) من برای آنها فقط یک خبرنگار بودم. خودم اینطور می خواستم... .

من بدون مقدمه وارد رسانه نشدم. مثل بچه آدم چند دوره کلاس رفتم و دقیقا پله پله آمدم بالا. 5 سال خبر نوشتم بدون اینکه یادداشتی منتشر کنم. تنها 4 سال بعد از خبرنویسی، تازه گفتگو گرفتم. دو سال گفتگوهایم بدون اسم منتشر می شد. 6 سال در خیابان ها دویدم و خبر نوشتم و گفتگو کردم تا اینکه بلاخره اسم من توی روزنامه و مجله ها خورد! (الان کودکانی را می بینم که هنوز لید و تیتر را نمی شناسن، اما اسمشان با عنوان، توی روزنامه می آید و و کودک ترهایی را می بینم که نیامده دبیر سرویس شده اند!)

من برای خبرنگار شدن و روزنامه نگار شدن، سخت کار کردم، مسیری بسیار طولانی را طی کردم. بیگاری فراوان تحمل کردم، رنج بسیار کشیدم؛ اما تا امروز فقط روزنامه نگار ماندم. در تمام سال هایی که در رسانه بودم، هرگز و هرگز رسانه را ابزار سیاست نکردم با اینکه امکان بسیاری برایم فراهم بود (دوستان نزدیک می دانند چه می گویم) هرگز از قبل روزنامه، با کسی رابطه برقرار نکردم. رسانه را محمل توسعه روابط فردی نکردم.

متاسفانه در این سالها، افراد زیادی را دیده‌ام که رسانه را محمل خودنمایی‌ها و توسعه روابط فردی خود کرده‌اند. رسانه برای آنها تنها و تنها یک پلکان بوده و هست. وارد رسانه شده‌اند که عرض اندامی کنند و به جایی وصل شوند.

متاسفانه کودکانی را دیده‌ام و می‌بینم که فقط و فقط از رسانه، برای مطامع شخصی خود بهره برداری می‌کنند. این مصیبت بزرگی است که رسانه‌های ما در چنبره کوتوله‌های سیاسی از پایین و هیولای سیاست از بالا، جان می‌دهند. نه کوتوله ها به رسانه رحم می کنند و نه هیولاها.

سال ها پیش در شورای عمومی انجمن تهران داد زدم:
دوستان! انجمن کیسه شما نیست از کیسه انجمن خرج نکنید. برای ورود به قلوب سیاستمداران، انجمن را هزینه نکنید راه‌های دیگری نیز برای رسیدن به کعبه آمال‌تان هست...

الان میگم:
آقایان! دوستان من! رسانه نردبان شما نیست. این موجود کم جان را ول کنید بروید بگردید نردبان بهتری پیدا کنید. برادر من، رسالت رسانه آگاهی‌رسانی به مردم است نه زنجیری برای رساندن شما به آن بالاها. خواهش می‌کنم به رسانه خیانت نکنید...

با تمام وجود اعتقاد دارم راه رسانه از سیاست جدا است. کسانی که راه سیاست در پیش گرفته‌اند، بهتر است ساحت رسانه را از ساحت سیاست جدا کنند. نمی گویم سیاستمدار نشوید می گویم رسانه را خرج سیاستمداری خود نکنید

نمی خواستم این استاتوس را اینقدر بلند بنویسم اما ناخواسته طولانی شد. قطعا این نوشته، مخاطب های خاص دارد در میان همین دوستان فیس بوکی، انجمنی و مثلا رسانه ای خودم 

  • اصغر زارع کهنمویی

اصغر زارع کهنمویی - شرق: اظهارات برخی اعضای فرهیخته و ارزشمند فرهنگستان زبان و ادب فارسی درباره حق تدریس زبان مادری، از یک‌سو بسیار شگفت و حیرت‌انگیز و از سوی دیگر بس تاسف‌بار و حزن‌آلود است. این تاسف و حیرت، درباره دانش‌پژوهانِ بزرگواری چون فتح‌الله مجتبایی، بهاءالدین خرمشاهی و محمدعلی موحد، دوچندان می‌شود چه، آنان صحابه فرهنگ‌اند و نه همچون دیگر مخالفان زبان مادری، سوداگر سیاست. آنان ارزش «واژه» را می‌شناسند و با توجه به آشنایی‌شان با حداقل یک زبان غیرفارسی ‌می‌دانند که هر زبانی، ارزش ذاتی خود را دارد و جهانی از فرهنگ متفاوت و تجربه زیسته «دگر» را با خود حمل می‌کند.

  • اصغر زارع کهنمویی

اصغر زارع کهنمویی؛ وب‌سایت شخصی: هرگز از «کنفرانس اعراب خوزستان در قاهره» و آنچه در آن گذشته و نیز، کنفرانس‌های مشابه دفاع نمی‌کنم. گویا فعالان خارج‌نشین عرب اهل ایران،‌ کنفرانسی با حمایت حزب سلفی وطن در مصر برگزار کرده‌اند که در آن سخنان تندی درباره وضعیت عرب‌های خوزستان گفته شده است.* تقریبا همه سایت‌های چپ و راست،‌ به این کنفرانس واکنش منفی نشان داده‌اند. در این میان،‌ واکنش آقای سیدمحمد خاتمی،‌ متفاوت بود. خاتمی در دیدار با اعضای حزب اراده ملت، حرف‌هایی زده که بخشی از آن،‌ کاملا با ادبیات نه چندان ناآشنای پان‌ایرانیستی بیان شده است.**

  • اصغر زارع کهنمویی

اصغر زارع کهنمویی؛ وب‌سایت شخصی: عصر اصلاحات، بهار روزنامه‌نگاری ایرانی بود. نسل متفاوتی از سیاست‌مداران نظام، پای بر پلکان قدرت نهاده بودند که بر حکمرانی نرم اعتقاد داشتند. این اعتقاد، پیش از هرچیز، یک نوع آزادی نسبی را در حوزه فرهنگ به وجود آورد. روزنامه‌ها به دلیل روزمرگی و سهل الوصولی، زودتر و بیشتر از دیگر حوزه‌ها، از این آزادی بهره بردند. روزنامه‌نگاری چنان توسعه یافت که حتی سیاست‌مداران نیز راهی تحریریه‌ها شدند و بخش بزرگی از بار توسعه و اصلاح را بر دوش روزنامه‌نگاران انداختند. برخی تحلیل‌گران در بررسی روزنامه‌نگاری این دوران، از اصطلاح «روزنامه‌نگاری دوم خردادی» استفاده می‌کنند. باید روزنامه‌نگاری دوم‌خردادی را به دو دوره تقسیم کرد؛ دوره نخست،‌دوره بسیار کوتاه و بسیار پرباری بود که از مهر 76 (جلوس سیدمحمدخاتمی بر تخت ریاست جمهوری) ‌تا اردیبهشت 79 (توقیف گسترده مطبوعات با حکم حکومتی ولی فقیه) طول کشید. دوره دوم از اردیبهشت 79 آغاز شد که کمابیش تا امروز نیز ادامه دارد. این دوره اگرچه در روند آگاهی مردم بی‌تاثیر نبوده؛ اما، نمی‌توان این تاثیر را با تاثیر دوره اول مقایسه کرد. روزنامه‌نگاری دوم‌خردادی، اگرچه، تاثیر شگرفی در روند توسعه سیاسی و آگاهی مردم داشته؛ اما، از آفت‌ها و معایب درونی زیادی نیز رنج می‌برد. این یادداشت، بدون انکار خدمات شایسته روزنامه‌ها و روزنامه‌نگاران این دوره، به بررسی فهرست‌وار آفت‌ها از منظر نقد درونی می‌پردازد. البته باید اذعان داشت که این نقدها بدون درنظرگرفتن بستر سیاسی و اجتماعی حیات و ممات این روزنامه‌ها،‌ شاید منصفانه نباشد.

  • اصغر زارع کهنمویی