بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

تارنمای اصغر زارع کهنمویی
روزنامه‌نگار: اندیشه، سیاست، فرهنگ و قومیت؛
پژوهشگر: تاریخ معاصر، جهان اسلام، مسائل آذربایجان و قفقاز؛

برای آشنایی بیشتر با من و نقد دیدگاه‌هایم، به منوی «حیات» در ابتدای صفحه بروید. در آنجا به‌سنت زندگی‌نامۀ خودنوشت، «تجربۀ زیسته»‌ام را دوره می‌کنم.

mail: asghar.zareh@gmail.com

این تارنما، تازه راه‌اندازی شده و در حال تکمیل است.

بایگانی

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

جهان رفوزه آزمون خاورمیانه

جهان رفوزه بزرگ آزمون سخت خاورمیانه است. «وضعیتِ»کاملا متفاوت این منطقه کوچک، جهان را با «دشواری» بزرگی مواجه کرده است. آدم‌کشی عریان حاکم بر خیابان‌های عراق، سوریه، فلسطین، بحرین، پاکستان، افانستان و... . چنان بر جان آدمی می‌کوبد که تو گویی، کشتن ارزش است و زیستن بی‌ارزش‌ترین حقِ ممکن. شاید هیچ زمان دیگری بعد از جنگ دوم جهانی، بشر اینقدر در حیرت فرونرفته است. حتی تراژدی ویتنام نیز اینقدر مبهم و لاینحل نمی‌نمود.  جشنواره‌ی آدمکشی در سوریه و عراق و فلسطین، جهان را در صراط اخلاقی بزرگی قرار داده است؛ چه باید کرد؟

  • اصغر زارع کهنمویی

من برخلاف سال های گذشته، امروز هیچ حسی برای زادروزم نداشتم. معمولا در این روز، خودم را به جشنی تک نفره دعوت می کردم، ساعتی با خود خلوت می کردم و درباره گذشته و آینده می اندیشیدم. اما امسال روز میلاد برای من، حسی نداشت.

چرایش مشخص است؛ هر روز و هر ساعت، هر رسانه ای را باز می کنم، خبر و تصویر جنایتی هولناک، روحم را سوهان می کشد.
برای من نه کرد، نه عرب، نه سرزمین، نه تشیع، نه تسنن، نه آرامگاه، نه آثار باستانی و نه هیچیک از امثالهم، هرگز اهمیتی ندارند. من وقتی جنایت را می خوانم، کودکانی گرسنه و نگران در جان و دلم تصویر می شود که بزرگترین قربانیان این وحشی گری ها است.
چه می دانم، زمانی در روستای محروم و آرام کهنمو، کودکی می کردم، صدام دم به دم تبریز را بمباران می کرد. صدام حتی یک بار هم روستای مرا نکوبید اما من هر شب کابوس صدام را می دیدم. خواب می دیدم صدام با خنجر تیزی از پنجره چوبی مشرف به کوچه وارد می شود دندان تیز می کند و می خواهد مرا سر ببرد.
من کودکی ام را در روستای آرام کهنمو با کابوس صدام سپری کرده ام بدون اینکه صدام یک گلوله به کهنمو خالی کند. حالا یاد کودکانی که زیر سم وحشی های داعش قرار گرفته اند، جانم را می لرزاند. تصور کابوس انان برایم بسیار وحشتناک است. همه لحظات تلاش می کنم تصویری از کابوس کودکان رنج را بسازم و به عنوان یک روزنامه نگار که اتفاقا انسان هم هست، برایشان غصه بخورم. چه می توان کرد؟
غصه خوردن برای کودکان گرسنه و آواره خاورمیانه شاید نخستین وظیفه منی باشد که اکنون هیچ کاری از دست بر نمی آید.
امسال برای خودم تولد نگرفته ام چون چند صد کیلومتر آن سوتر کودکان در هاله ترس و لرز جان می دهند.
من متولد رنج هستم روح من طوری ساخته شده که نمی توانم در «سئانس آوارگی و گرسنگی کودکان عراق» تولد بگیرم بماند که جهان، جام جهانی می گیرد و دریغ از یک پیام کوتاه در گوشه کوچکی از این میدان بزرگ و پرمخاطب.
من غمگینم غمگین کودکانی که نمی دانم چه می کنند...

  • اصغر زارع کهنمویی

مدتی‌ است می‌خوام اینجا چیزی بنویسم اما هربار به‌دلیل سوءتفاهم‌های احتمالی، منصرف می‌شوم. ولی این بار می‌نویسم:
سال‌ها است ذهنم به شدت درگیر مساله‌ای بسیار بنیادی است. می‌خوام اینجوری شروع کنم: برای من هنوز «رابطه‌ی از نوع ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد» حل نشده است. من نمی‌توانم حضور یک زن دیگر یا یک مرد دیگر، را در یک خانواده‌ی متعهد درک کنم.
بسیار از خود می‌پرسم چگونه می توان از «شعر» ، «آزادی» ، «حقوق بشر» ، «انسانیت» و ... این واژه های بسیار انسانی سخن گفت و به چیزی بنام «خانواده» تعهد نداشت؟
چگونه می توان «شاعر» بود و «خیانت» کرد؟ چگونه یک «آزادیخواه» می تواند به همسرش خیانت کند؟ چرا «خیانت» سرواژه زندگی تعداد قابل توجهی از اصحاب شعر و هنر و رسانه و ... است؟
من بسیار می شناسم دختران و پسرانِ پرمدعایی که همزمان با چندین نفر «رابطه» دارند و و همزمان به چند نفر می گویند: «دوستت دارم»
این نگاه عیاشانه به زندگی، در تاریخ بشر همیشه بوده و هست من منکر این مساله نیستم من می گویم، این عیاشی و هرزگی بی حد و مرز، چگونه با شعر و آزادیخواهی و ... جمع می شود؟
اینجا بگویم من منکر طلاق و پایان رابطه ها و احساس ها هم نیستم. من از کسانی سخن می گویم که همزمان بیش از یک رابطه را «مدیریت» می کنند (یعنی عیاشی می کنند)
دو حالت بیشتر وجود ندارد:
یا همه این عیاشان، دروغ می‌گویند نه شاعر هستند و نه آزادیخواه و نه مدافع حقوق بشر و
یا راه این عیاشان راه درستی است و اساسا نباید از چیزی بنام «تعهد به خانواده» سخن گفت.

آقا، ما حیران راه شماییم: لطفا ما را روشن کنید: شما عیاش‌اید یا شاعر، روزنامه‌نگار، آزادیخواه و ... .

از نظر من جایی که قبح «خیانت» فرو می ریزد، «شعر» و «فلسفه» و «هزار ادعای دیگر» بی اعتبار می شود. من به توی شاعر و فلسفه‌دان و اندیشمند و حقوق‌دان و آزادخواه تا زمانی کرنش می کنم که «خیانت» نمی کنی.

  • اصغر زارع کهنمویی