بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

تارنمای اصغر زارع کهنمویی
روزنامه‌نگار: اندیشه، سیاست، فرهنگ و قومیت؛
پژوهشگر: تاریخ معاصر، جهان اسلام، مسائل آذربایجان و قفقاز؛

برای آشنایی بیشتر با من و نقد دیدگاه‌هایم، به منوی «حیات» در ابتدای صفحه بروید. در آنجا به‌سنت زندگی‌نامۀ خودنوشت، «تجربۀ زیسته»‌ام را دوره می‌کنم.

mail: asghar.zareh@gmail.com

این تارنما، تازه راه‌اندازی شده و در حال تکمیل است.

بایگانی

۷ مطلب با موضوع «ســـــــــــاختار :: گزارش» ثبت شده است

خرداد، ماه پرحادثه زندگی ما است. سالیان بسیار است، خرداد که می‌رسد، پرده‌ها کنار می‌رود و رویدادهای نو و حیرت‌آور، رخ‌نمایی می‌کنند. خرداد امسال نیز، برای ما پرده جدیدی در شهری نادیده گشوده شد، شهری که وادی حیرت ما بود.

  • اصغر زارع کهنمویی

اصغر زارع کهنمویی؛ اعتماد: اینجا حیات سکته کرده است. ناری نیست، نوری نیست، صوری نیست، صدایی نیست، هیچ نیست، حتی نیایش و خواهش هم نیست، تو گویی آفرینشی هم در کار نیست. بهت است و اشک‌های فرو خورده و گرد مرگ. پشت هر کوهی تلی از خاک است. پانصد بم فروریخته و زنان و مردانی نگران، افسرده، مبهوت و چشم‌به‌راه. آذربایجان غمباد زده است. باید ساعت‌ها در لابلای کوه ها چشم به جاده‌ای که جاده نیست، بدوزی تا روستاها را که دیگر روستا نیستند، سان ببینی؛ مرگ را سان ببینی.

اینجا بم نیست. زمین هموار کویر نیست. اینجا کوهستان است. کوه های سر به فلک ساییده، اراده آدمی را به نزاع خسته کننده و بی‌پایان فرا می‌خوانند. اینجا در صدوبیست کیلومتری فرودگاه تبریزٰ، حتی فرود بالگرد نیز با مشقات فراوانی همراه است. چند بار باید فرود آیی و بلند شوی، تا همه را نجات داده باشی؟ من به شما می گویم؛ پانصد و سی بار. تراژدی بم بزرگ بود و همه حجم آن در یک فضای قابل دسترسی متمرکز بود و تراژدی آذربایجان بزرگ تر است در حجمی وسیع و پراکنده.

  • اصغر زارع کهنمویی

مصائب روزنامه‌نگاری در ایران، کم‌شمار و البته کم‌گفته نیستند. در یک کلام می‌توان گفت؛ روزنامه‌نگاری ایرانی بیش از هر شغل دیگری، همزاد رنج‌های بسیار است. در این میان، مطبوعات محلیِ برخاسته از پیرامون، مصائب مضاعفی دارند. این مصائبِ مضاعف، در تمام مراحل، از درخواست و دریافت مجوز تا تولید و توزیع و احیانا توقیف، همراه آن‌ها است. در بررسی گونه‌شناختی مطبوعات محلی، نشریات اندکی که همه یا بخشی از مطالب خود را به زبان‌های غیرفارسی از جمله ترکی و کردی می‌نویسند، افزون بر مصائب آشنا، با مشکلات وی‍ژه و کم‌شناخته دیگری نیز، مواجه هستند. در این گزارش تلاش بر آن است در گفت و شنود با روزنامه‌نگاران نشریات ترک‌زبان کشورمان به بازخوانی مصائب روزنامه‌نگاری ترکی بپردازیم.

  • اصغر زارع کهنمویی

این نخستین بار نیست که سخنرانی سید حسن خمینی ناتمام می ماند.  پیش از این، تنها 13 ساعت پس از مناظره تاریخی 13 خردادِ 88 ، سخنان سخنرانِ نخست بیستمین سالگرد ارتحال رهبر انقلاب با سروصدای سازمان دهی شده عده ای کم شمار زودتر از زمان معمول به پایان رسید. نخستین کنشگر رویارویی تلخ 13 خرداد، در تمام سخنرانی 30 دقیقه ای خود از « اخلاق » گفت و تاکید کرد: « نگذاریم اختلافات، جامعه را چندپاره کند.» آن عدهِ کم شمار که سحر همان روز، با هماهنگی خاصی بوسیله سی اتوبوس از مقصدی نامعلوم به جایگاه آورده شده بودند، تاکیدات یادگار رهبر کبیر را برنتافتند و سخن وی به آخر نرسیده، به بهانه ای بنای سلام و صلوات گذاشتند.این یک تمرین بود، تمرینی برای فردا.

  • اصغر زارع کهنمویی

آسمان تاریک است و هوا سرد و خیابان جمهوری غرق جنب و جوش. عصر گاهی آخر پاییز. من به شدت گرسنه‌ام. باید از میان زوزه ماشین‌ها، از روبروی مغازه‌های طلا و چرم و ... و از لابلای کله‌ها و پاهای رهگذران عبور کنم و به «کافه نادری» برسم. قرار است از این کافه گزارشی بنویسم شکم خالی‌ام را با مغز خالی ترم همراه ساخته‌ام تا رفع گرسنگی بهانه‌ای باشد بر مقصود اصلی.

  • اصغر زارع کهنمویی

 تقدیم به چشم‌هایم که در لابلای  تار و پود دار قالی جا گذاشته‌ام

۱۲سال بعد از تولدم در دامنه سهند بزرگ، بعد از اینکه خرداد را با امتحان ساعت 10 به نیمه رساندم و گونی مدرسه را همراه کتابهایش، همدم زباله‌های رودخانه همیشه خشک کندوان کردم، دست‌های پینه‌بسته مادرم را از شدت یونجه و نه ریحان‌چیدن و پاهای تاول‌زده پدرم را از عمق مزارع پیاز بر پهنه دروازه دخمه‌ای تاریک و مرطوب، ساغر ایمانم و سایبان زنده بودنم انگاشتم و برنتافانتم. دست‌های کوچک 12 ساله‌ام را توی دست‌های بزرگ 60 ساله پدرم گذاشتم و بلافاصله «تویست» شدم.

اولین گزینه، کارخانه قالیبانی بود: زیر زمین تاریک و دخمه‌مانند و مرطوب. «اوستا»۲۰ سال بزرگتر از من بود. روز اول نفسم از شدت کمردرد ثانیه‌ها را می‌شمرد. تیغه‌ی چاقو که زبرتر و سنگین تر از دست‌های سبکم بود، مدام نرمه‌ی انگشتانم را بوسه می‌زد و توالی آن سیخ بود که بر بدنم فرود می‌آمد و فحش بود که نثارم می‌شد. ساعات کارم بیش از ظرفیت 12 ساله‌ام بود و تحملم بیش از 14 ساعت کار و کتک‌ها بیش از حد تحملم. اما تحمل می‌کردم پینه‌ها، تاول‌ها‌، چین‌ها و چروک‌هایی که نقاشی هیشگی زندگی‌ام بودند، مانع از فرار می‌شدند.

  • اصغر زارع کهنمویی

متاسفانه متن این مقاله در دسترس نیست. فعلا تصویر منتشرشده درج می‌شود تا در فرصت مقتضی، تایپ و تنظیم شود. دانلود

  • اصغر زارع کهنمویی