بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

تارنمای اصغر زارع کهنمویی
روزنامه‌نگار: اندیشه، سیاست، فرهنگ و قومیت؛
پژوهشگر: تاریخ معاصر، جهان اسلام، مسائل آذربایجان و قفقاز؛

برای آشنایی بیشتر با من و نقد دیدگاه‌هایم، به منوی «حیات» در ابتدای صفحه بروید. در آنجا به‌سنت زندگی‌نامۀ خودنوشت، «تجربۀ زیسته»‌ام را دوره می‌کنم.

mail: asghar.zareh@gmail.com

این تارنما، تازه راه‌اندازی شده و در حال تکمیل است.

بایگانی

تار و پود – عبادت پشت دار قالی

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۲، ۰۱:۰۷ ب.ظ

 تقدیم به چشم‌هایم که در لابلای  تار و پود دار قالی جا گذاشته‌ام

۱۲سال بعد از تولدم در دامنه سهند بزرگ، بعد از اینکه خرداد را با امتحان ساعت 10 به نیمه رساندم و گونی مدرسه را همراه کتابهایش، همدم زباله‌های رودخانه همیشه خشک کندوان کردم، دست‌های پینه‌بسته مادرم را از شدت یونجه و نه ریحان‌چیدن و پاهای تاول‌زده پدرم را از عمق مزارع پیاز بر پهنه دروازه دخمه‌ای تاریک و مرطوب، ساغر ایمانم و سایبان زنده بودنم انگاشتم و برنتافانتم. دست‌های کوچک 12 ساله‌ام را توی دست‌های بزرگ 60 ساله پدرم گذاشتم و بلافاصله «تویست» شدم.

اولین گزینه، کارخانه قالیبانی بود: زیر زمین تاریک و دخمه‌مانند و مرطوب. «اوستا»۲۰ سال بزرگتر از من بود. روز اول نفسم از شدت کمردرد ثانیه‌ها را می‌شمرد. تیغه‌ی چاقو که زبرتر و سنگین تر از دست‌های سبکم بود، مدام نرمه‌ی انگشتانم را بوسه می‌زد و توالی آن سیخ بود که بر بدنم فرود می‌آمد و فحش بود که نثارم می‌شد. ساعات کارم بیش از ظرفیت 12 ساله‌ام بود و تحملم بیش از 14 ساعت کار و کتک‌ها بیش از حد تحملم. اما تحمل می‌کردم پینه‌ها، تاول‌ها‌، چین‌ها و چروک‌هایی که نقاشی هیشگی زندگی‌ام بودند، مانع از فرار می‌شدند.

مزد 14 ساعت کمردرد و فحش و کتک 50 تومان بود. 88 روز تعطیلات تابستانی کودکی را در ازای 2100 تومان زیر باران کتک از او گرفتند. تنها دل‌مشغولی این برده 12 ساله "رادیو " بود. برای اولین بار پشت دار قالی به رادیو گوش دادم تنها انیس 12 سالگی‌ام در میان 60 رنگ مینوس و 20 رنگ ابریشم‌، پود، تار، سیخ ، دفتین‌، چاقو، شمع، گره، سیلی، مشت، لگد، فحش و ... و آهنگ‌های "آهنگران" بود که برای خمینی بزرگ می‌سرود. اوستا 14 ساعت بعد از 6صبح به من رخصت می‌داد. وقتی از کارخانه بیرون می‌آمدم خسته بودم، گیج بودم، چشمانم سیاهی میرفت، پاهایم می‌گرفت ، قلبم می‌ایستاد، خودم را به‌زور به خانه می‌رساندم، بعد از نماز 12 سالگی‌ام بدون شام، بدون لالایی، بدون تلویزیون، بی‌قصه شبانه مادرم‌، مثل یک کارگر‌، مثل پدرم و  مثل برادرم می‌خوابیدم تا صبح فردا با تماس یک دست زبر پینه‌بسته با گونه‌ی زرد کودکی خسته آغاز شود. تلاش مردانه‌ی مادرم هر ماه تنها دو بار تخم مرغ را بر سر سفره صبحانه می‌آورد؛ بقیه‌ی روزها مربای بی‌شیره، نان و گورتان(نوعی ماست بدمزه) بود.

همه سختی‌ها را تحمل می‌کردم تا یاد بگیرم، خودم اوستا بشوم، خواهر وبرادرهایم را زیر بال بگیرم و خانه کلنگی و خطرناک پدرم را به خانه بزرگ تبدل کنم؛ هر آنچه مایه حقارت بود از بین ببرم و مایه افتخار شوم و سفره بی هیچ را رنگارنگ بکنم . اما آنها یاد نمی‌دادند و یا حداقل بد یادم می‌دادند ولی من خوب یاد می گرفتم در طی 4 تابستان 14 اوستا عوض کردم و سرانجام در زمستان سرد 72 اولین دارقالی را در دهلیز کاهگلی و بسیار سرد خانه‌مان برپا کردم و زندگی‌ام را با تمام مولفه‌هایش پشت دار قالی پهن کردم؛ فیزیک، شیمی، ریاضی، زیست، حسابان، مکانیک، هندسه و حتی کنکور 80 را پشت دار قالی خواندم؛ کوه ، فوتبال ، والیبال ، گردش و... همه را در «گره» خلاصه کردم.

تار و پود برای من حیات است، زندگی است و گذشته‌ای تلخ.  چشمانم است، زانوانم، دستانم، جوانی‌ام ، نوجوانی‌ام و بچگی‌ام. تار و پود همه چیز من است. من هر چه داشتم لابلای تار وپود جا گذاشته‌ام. من قمار بزرگی کرده‌ام همه سرمایه‌های وجودی‌ام را در ازای نیازهای یک خانواده، به تار و پود واگذار نموده‌ام چشمهایم‌، پاهایم‌، دستهایم‌، عشقم و شور و احساسم .

فرش نماینده فرهنگی تاریخ مشرق زمین است در مغرب و تاریخ . «شرق همه رازها است و غرب همه نیازها.»  روزهای بسیاری بعد از تراژدی تاروپود، این جمله را از زبان استادی عزیز در شندیم. مصداق این جمله فرش است تجلی همه گونه راز، گره به گره فرش اسرار بی‌شماری را حکایت می‌کند. اگر قالی ایران برای دیگران شکوه تمدن ایرانیان و قصه های هزار ویک شب را تداعی می‌کند. برای من یادآور صحنه‌های تراژیک کارخانه‌های قالی‌بافی است. گل‌های زرد قالی یادآور چهره زرد دخترک قالیباف است. پیچ و خم موتیف‌های قالی یادآور زانوان کج پسرک قالیباف و رنگ‌های قالی تداعی‌کننده خون دماغ زنان قالیباف است. ظرافت قالی به میزان هلاکت قالیباف بستگی دارد. چشمان ریز 12 ساله‌ها در لابلای تار و پود قالی چون استخوان بردگان در لای دیوار چین تا ابد نظاره‌گر اربابان مرفه تاریخ هستند.

«تار وپود»  تقریر درسی است که 12 سال پیش از اوستای بی‌سواد قالی در کارخانه‌ای نمناک یاد گرفته‌ام و اینک در دانشگاه به استاد تاریخ هنر تحویل می‌دهم . «تار وپود» تنها سرمایه‌ای است که از 12 سال قالیبافی اندوخته‌ام. غیر از نوشته حاضر هیچ اندوخته‌ای از آنهمه رنج و زجر ندارم و تنها مزد من برای 12 سال تحمل شدیدترین فشارها نمره ای است که برای این تحقیق از استاد دانشگاهم می‌گیرم.

امیدوارم نوشته‌هایم را با تداعی احساس یک کودک قالیباف بخوانید کودکی که 13 سال پیش به خاطر عدم تمییز گل‌های رنگارنگ قالی، به عینک پناه برد و از فوتبال و والیبال محروم شد و اینک به خاطر عدم تشخیص گل‌های بی‌رنگ زمین باید از عصای سفید کمک بگیرد و از رسیدن به همه آرزوهای ایمانی و ایقایی‌اش ممنوع شود.

من در برابر دار قالی عبادت می کنم (جمشید کاشانی)

 

توضیح: این نوشته، پیشگفتار تکلیف کلاسی بنده برای درس تاریخ هنر اسلامی زیر نظر استاد دکتر هادی عالم‌زاده است که اردیبهشت 82 در دوره لیسانس تاریخ و تمدن ملل اسلامی در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران با عنوان «تار و پود» انجام شده است. آن روزها پزشکان گفته بودند، تا چهار سال دیگر، نابینا خواهم شد اما اکنون که بیش از ده سال از آن روزهای تلخ گذشته، من هنوز می‌بینم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی