بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

تارنمای اصغر زارع کهنمویی
روزنامه‌نگار: اندیشه، سیاست، فرهنگ و قومیت؛
پژوهشگر: تاریخ معاصر، جهان اسلام، مسائل آذربایجان و قفقاز؛

برای آشنایی بیشتر با من و نقد دیدگاه‌هایم، به منوی «حیات» در ابتدای صفحه بروید. در آنجا به‌سنت زندگی‌نامۀ خودنوشت، «تجربۀ زیسته»‌ام را دوره می‌کنم.

mail: asghar.zareh@gmail.com

این تارنما، تازه راه‌اندازی شده و در حال تکمیل است.

بایگانی

اصغر زارع کهنمویی؛ آسمان: شهر مرزی تربت‌جام، زادگاه نخبگان و اندیشمندان بزرگی است. سرحلقه‌ی اینان عبدالرحمن جامی و ابوالوفای بوزجانی است. احمد قابل نیز باده‌نوش همین جام است. پیش از اینکه شیخ‌شیرمحمد قابل، امام جمعه‌ی شهر کوچک فریمان شود، روحانی محبوب جامی‌ها بود و زندگی طلبگی ارزشمندی را سپری می‌کرد. احمد متولد ماه مهر، آوردگاه این حیات روحانی در سال 1336 است. احمد اگرچه کودکی را در تربت‌جام سپری کرد اما در شهر دیگری آموزش دید، شهری که خانه پدری‌اش، بیت امام جمعه نیز بود. پس از پایان تحصیلات کلاسیک در سال 51 در مشهد، به سنت مالوف حوزویان، وارد مدرسه دینی کوچک آیت‌الله میلانی می‌شود. آغاز طلبگی او با پایان دومین دیکتاتور دوره مدرن همراه بود. قابل نیز در ایام انقلابی ایران، به کنش‌های انقلابی می‌پردازد و راهی خیابان‌ها می‌شود. پس از پیروزی، قابلِ انقلابی وارد نهادهای تازه‌تاسیس از جمله سپاه پاسداران و دادگاه ویژه روحانیت می‌شود. اما قابل، برخلاف بسیاری از انقلابی‌ها، انقلابی نماند و خیلی زود راه خود را از دیگران جدا کرد. او به حوزه علمیه برگشت. او همچنان طلبه ‌ماند. برای طلبه‌ی علوم دینی عصر پهلوی، تنها یک مساله اهمیت دارد؛ تکلیف. تحصیل برای او تکلیف بزرگی است. این تکلیف دینی، بیست و سه سال طول می‌کشد. او در تمام این 23سال هرگز از حجره خود برای امور غیردرسی خارج نشد. در ادبیات حوزوی، او نذر تحصیل کرده بود. او حتی برای تبلیغ نیز، درس را رها نکرد. حفظ چندین هزار حدیث و تتبع عمیق در فقه و اصول و تفسیر و کلام محصول همین ایام است.

احمد قابل تنها برای یک تکلیف بزرگ‌تر، نذر خود را شکست و حجره را رها کرد: جهاد برای دفاع مقدس. او در طی سالهای جنگ،  به‌طور مرتب مدام ساک خود را می‌بست و داوطلبانه راهی جبهه می‌شد و علاوه بر فعالیتهای تبلیغاتی، در برابر ارتش صدام جنگید. او مجاهد بود. در همین دوران جهاد، یکبار ترکشی بر ستون فقرات طلبه فاضل حوزه علمیه نشست که تا همین تابستان امسال، مهمان آزاردهنده و ناخوانده تن عزیز او بود. این جراحت، در ضعف جسمی و چه بسا در عروج زودهنگام او نیز تاثیر داشت. او جانباز بود و اینک او را باید همچون برادر شهید خود، شهید خواند.

قابل در سال 64 به قم رفت و سر درس اساتید بزرگی چون آیت الله منتظری، آیت‌الله شبیری زنجانی، آیت‌الله وحید خراسانی و آیت‌الله صانعی نشست. کمتر از ده سال پس از حضور او در حوزه علمیه، آیت الله منتظری در دستخطی او را متخصص اصول و کلام و تفسیر و فقه معرفی کرد. استادش او مجتهد خواند و به مقلدان و یاران خود نیز توصیه کرد؛ از «بیان روشن» او بهره ببرند. نبوغ و تلاش مجدانه او در یادگیری و فهم نصوص دینی، از او چهره‌های برجسته ساخت.

دیدگاه‌های متمایز او در مسائل جدید فقهی مانند حجاب، حکومت، عقلانیت، امنیت، خشونت دینی، نام او را بر سر زبان‌ها انداخت. او را نمی‌توان در زمره روشنکفران دینی که بر مدار روش‌های فلسفی برون دینی، به امر دینی می‌نگرند. او دین را از درون با تسلط شگرف به نصوص دینی، تحلیل می‌کرد. او به معنی واقعی کلمه اسلام‌شناس بود و البته از علوم جدید و جهان معاصر آگاهی بسیار داشت. او زبان عصر جدید را می‌شناخت و به‌عنوان فقیهی متخلق و معتقد، سعی در حل مسائل داشت. او از معدود کسانی بود که می‌توانست با دو جبهه سنت و مدرن به راحتی سخن بگوید. او برای هیچ گروهی غریبه نبود. روشنفکر نبود، روحانی نبود، دکتر نبود، حجت‌الاسلام نبود، آیت‌الله نبود، اکادمسین نبود، او «احمد قابل» بود. او خود را خلع لباس و خلع مقام و خلع عنوان کرده بود تا بگوید، هیچ نیست جز «یک بنده ساده خدا» عنوانی که بارها از او شنیده بودم.

او کنشگر فعال عرصه دین بود. برخلاف بسیاری از هم‌سلکان خود که مساله را می‌دانستند؛ اما، مصلحت خویشتن اجازه اظهار نظر به آنان نداد، هماره سخن گفت و از آنچه بر دین و دینداران می‌رفت، دفاع کرد. او برخلاف بسیاری از مدافعان دین، خوب  و موثر دفاع می‌کرد. او خود سراغ منتقدان و پرسشگران می‌رفت و با خنده‌رویی و حوصله بسیار، ساعت‌های زیادی برای پاسخ دادن وقت صرف می‌کرد. او خود را وقف پاسخ کرده بود.

باید توجه داشت که پاسخ به سوالاتی که در عصر حاکمیت دینی، فزاینده و پیچیده‌تر از همیشه مطرح می‌شوند، بسیار سخت است. بسیاری از دانشجویان دهه هفتاد و هشتاد مباحثات طولانی او را تجربه کرده‌اند. او را بسیار در کنار خیابان دیده بودم که حتی با افراد بسیار تندروی متعلق به برخی گروه های دانشجویی مباحثه می‌کرد. برای نمونه زمانی که حکم اعدام آغاجری مطرح شد. او برای رد این رفتار قضایی، به دانشکده الهیات آمد و به رد فقهی این حکم پرداخت. کسانی آمدند جلسه او را به هم بزنند اما پاسخهای منطقی قابل، لبخند رضایت بر لبان آنان نشاند. در سال‌های اخیر با تکیه بر اینترنت تمام قد برای پاسخ‌های دینی به جوانان وقت گذاشت. شایسته است آرشیو چت‌های او برای آگاهی از کار عظیمش منتشر شود. این آرشیو می‌تواند به عنوان یک اثر علمی ماندگار در عرصه پژوهش‌های دینی، راهگشا باشد.

احمد قابل سیاستمدار نبود اما سیاست را پی می‌گرفت. دیدگاه‌های شاذ او درباره حکومت و حاکمان دینی، تحسین بسیاری را برانگیخت. او گاهی نامه‌هایی سرگشاده به سیاستمداران از جمله به آقای خاتمی در دوران ریاست جمهوری اش نوشت و او را به برخی موارد تذکر داد. انتقادهای بسیارجدی قابل، او را گرفتار کرد. او اعتقاد داشت به لحاظ فقهی نباید اجازه داد، کسانی چهره دین را تخریب کنند. او به دفاع از دین در برابر تحریف را بسیار مهم‌تر از دفاع از پیامبر در برابر توهین به پیامبر در یک کارتون می‌دانست. چهار بار دستگیر و روانه زندان شد. در آخرین مورد، دیگر از زندان به خانه نرفت. بیمارستان مقصد آخر او بود. بیماری مهلکش امان او را برید. تابستان امسال در بیمارستان سینا به ملاقاتش رفتیم. بسیار تکیده و فرسوده شده بود اما همچنان می‌خندید و به مشیت الهی اشاره می‌کرد.

او سیاستمدار نشد، وکیل نشد، امام جماعت و امام جمعه نشد، حتی حجت الاسلام هم نشد او برای خود فقط یک عنوان قائل بود؛ پژوهشگر علوم دینی. و حقا که پژوهشگر بود و پژوهشگر ماند. افزون بر صدها سخنرانی و کلاس درس و یادداشت و گفتگو، دو کتاب ارزشمند در حوزه دین نوشت: «اسلام و تامین اجتماعی» و «نقد فرهنگ خشونت». پروژه‌ی سوم او «مبانی شریعت عقلانی» بود که با مرگ زودهنگام او ناتمام ماند. او در کتاب سوم به تئوریزه کردم نگاه عقلانی به شریعت محمدی پرداخت. بخشی از این پروژه به همت محسن کدیور منتشر شد.

قابل مکتبِ اساتید بسیاری را درک کرد اما گویا بخش بزرگی از دانش و شخصیت خود را مدیون یک نفر بود. آیت الله منتظری شاگران بسیاری داشت که یکی از برجسته ترین آنها، احمد قابل بود. احمد قابل افزون بر اینکه شارح و محمل اندیشه ها و دیدگاه های استاد بود، مدافع بزرگ او نیز محسوب می شد. او برخلاف برخی شاگران آیت‌الله، در تمام روزهای سخت منتظری، در کنار استاد ماند و تمام قد از او دفاع کرد و البته هزینه این دفاع را نیز پراخت.

زیست‌جهان احمد قابل، مستفاد از نص بود. او علاوه بر تحصیل، جهاد و دفاع از دین، به مفهوم دینی دیگری نیز جامه عمل پوشاند. او دقیقا بر اساس جهان قرآنی، "هجرت" گزید. او اعتقاد داشت در جایی که نمی توان سخن گفت و کار کرد، نباید ماند. باید به جایی هجرت کرد که بتوان اندیشید و نوشت و گفت. قابل به تاجیکستان مهاجرت نکرد، هجرت کرد. تدوین تئوری "شریعت عقلانی" محصول دو سال هجرت او به تاجیکستان بود. چندی پیش او برای معالحه به تهران بازگشت اما برخلاف تصور خود، دیگر هرگز نتوانست به سرزمین مهاجران بازگردد. او گرفتار هیچستان و بیمارستان شد.

دانش وسیع، اندیشه پویا و اخلاق نیکو و خلق خوش او، تحسین همه دوستان و دشمنان او برانگیخته است. او را حتی دشمنانش به "فضل" و "دانش" توصیف می کردند. متانت او چنان بود که حتی قاضی پرونده‌اش نیز گفته بود رعایت شخصیتش را بکنند و او با احترام به دادگاه بیاورند. او در برابر تمامی آزارهایی که دیده بود یک جمله بسیار ارزشمند را تداعی کرده بود: "من به جز زیبایی، چیزی نمیبینم" مگر متولد ماه مهر، جز زیبایی چیزی هم میبیند؟

لینک مطلب در:

هفته‌نامه آسمان؛ شماره 33، 6آبان 91

باشگاه ژورنالیست‌ها

چمران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی