مهر، ماه تمام من / فیسنوشت
من از مادری زاده شدهام که حیاتش یک تراژدی بسیار غمناک است و یک بعد بزرگ آن تراژدی، محرومیت او از هرگونه تحصیل است. بیسوادی مادرم، آه در نهاد من میافکند و غمی جانکاه بر جانم مستولی میکند. من حتی نمیتوانم یک لحظه تصور کنم که حتی یک کلمه نمیتوانم بخوانم و همان من که تمام این دنیای «واژگان» برایم بیمعنی هستند، قرار است مربی و مادر شش کودک باشم کودکانی که باید در «امروز» زیست کنند، همان من که نه «مدرسه» دیدهام و نه «مادر».
مادر من محروم از «مدرسه» و «مادر» است اما اوی بی سواد، «مادر» من و «مدرسه» من است. من استاد زیاد دیدهام مدرسه زیاد رفته ام با مهر زیاد زیسته ام اما هیچ مدرسه و کلاس و مهر و استادی، به اندازه مدرسه مادرم، برایم «درس» نیاموخته است. مادرم مکتب من است. از او آموخته ام که رنج بکشم و استوار بمانم.
مهر ماه تمام من است من همه هستی و هویت و شدن و رسیدنم را مدیون «مهر» هستم: ماه مهر(همان ماهی که مادرم هرگز نداشته است) و مهر مادر(همان موهبتی که مادرم هرگز نداشته است.)
به راستی مادر من و همه مادرانی که نوشتن و خواندن را نزیستهاند و مهر مادر را نیز نچیشدهاند؛ چه دنیایی دارند؟ میتوانیم دنیای آنها را تصور کنیم؟ نمیتوانم به این پرسش پاسخ دهم. مادرم بدون «مهر» چگونه اینقدر «انسان» شده است؟ چگونه بزرگترین معلم شده است؟ چگونه همچنان بعد از اینهمه تجربه متنوع مهرورزی هنوز، او در بلندترین نقطه زمین من ایستاده است؟ چرا او برای من برای منی که سی سال آزگار است مهرماه را سیر میکنم، همچنان دستنیافتی و فتحناشدنی است؟
بیسوادی یک تراژدی است عمق این تراژدی عمیق را کسی میفهمد که بیسوادی را زیسته باشد. این تراژدی عمیق هرگز روایت نخواهد شد میدانید چرا؟ چون آنان که این رنج را زیستهاند، هرگز نمیتوانند رنج خود را روایت کنند. کسانی که راوی رنج بیسوادان هستند، هیچ تجریهای از بیسوادی ندارند چون آنان بلاخره باسواد هستند.
حتی تصورش هولناک است که انسان تا آخر عمر، حتی یک کلمه نتواند بخواند و بنویسد...
مهر ماه تمام من است. من این ماه تمام را تمامقد مدیون کسی هستم که محکم و استوار ایستاد و خواست که کودکانش «مدرسه» را تا آخر تجربه کنند. من هنوز و همچنان مدرسه میروم چون او خواسته است همو که هرگز مدرسه نرفته است.
مهر ماه تمام من است... .
می دانید در این باره، به اندازه تمام زندگیام حرف برای گفتن دارم. من هر زمان به بی سوادی مادرم اندیشیده ام، برای خاطر او و برای جبران او و بنام او، کتاب دیگری خوانده ام. من اعتقاد دارم باید او یک بار دیگر به دنیا بیاید و مثل همه ما برخوردارها، زندگی کند. من اعتقاد دارم او باید خواندن را یاد بگیرد و جهان را به روایت خود تعریف کند. من اعتقاد دارم مادرم حق دارد سرمقاله بنویسد استاتوس بنویسد پیامک بنویسد پیامک عاشفانه بنویسد کتاب بنویسد رمان بنویسد و... .
او بار دیگر به دنیا نخواهد آمد من احساس می کنم من باید گاهی جای او بنویسم بنام او بنویسم با زبان او روایت کنم و دنیا را از چشم های تیز و مهربان او ببینم. من گاهی خودم را جای او می گذارم و متن می نویسم... .
می دانید؟ من بنام او در بهترین روزنامه های ایران مطلب نوشتهام. آیندگان که نام او را که جستجو کنند، به نام او یادداشت هایی درباره اخلاق و سیاست و جامعه و دین خواهند دید...
آرزو دارم بهترین کتاب خودم را بنام مادرم منتشر کنیم. اسم مادرم، نام دیگر من است نه نام اصلی من است هویت بنیادین من است... .