درآمدی بر سه قرائت سنتی، آکادمیک و ایده ئولوژیک از شرقشناسی؛ تحلیل و نقد گفتمان انتقادی ادوارد سعید / روشنا
مقاله حاضر درآمدی است بر سه قرائت سنتی، آکادمیک و ایده ئولوژیک از شرقشناسی به همراه تحلیل مبسوط گفتمان انتقادی ادوارد سعید پیرامون شرقشناسی و نقد این گفتمان از منظر اندیشمندان مختلف. ابن مقاله اردیبهشت 83 نوشته شده است. متن اصلی علاوه بر منقح و صورت علمی خود، در حدود 70 رفرنس داشته که متاسفانه تایپسیت آنها را تایپ نکرده و اصل مقاله نیز در دسترس نیست. از آنجایی که مقاله قرار است مورد بازنویسی قرار گیرد به دلیل پرهیز از دوباره کاری، به جستجو و کاوش و درج دوباره مقاله پرداخته نمی شود. در نخستین فرصت، مقاله بارنویسی و بازنشر خواهد شد.
الف) درآمدی بر شرق شناسی
از واژه « شرقشناسی » سه مفهوم افاده میشود : گونه اول مفهومی دیرینه با عنوان « گفتمان شرق ـ غرب » میباشد که در اندیشه سعید متصف به «تخیلی» است. گونه دوم مفهومی آکادمیک از شرقشناسی است که از اواخر جنگهای صلیبی تا امروز جریان داشته است. گونه سوم قرائت ایدئولوژیک از دانش شرقشناسی است که در اواخر قرن 18 ظهور یافته است. در اینجا به اجمال به توصیف و تحلیل این 3 مفهوم میپردازیم.
1) مفهوم تخیلی : گفتمان شرق – غرب
نوعی سبک فکر است بر مبنای تمایز بودشناختی و معرفت شناختی بین شرق و غرب » که عمق تاریخی درازی دارد. ردپای تفاوت ماهوی شرق و غرب در اندیشه بسیاری از متفکران در طول تاریخ از یونان باستان گرفته تا عصر حاضر میتوان یافت. جان کلام این اندیشه در گفته "رادیار کیپلینگ" آمده است : «شرق، شرق است و غرب، غرب و این دو هیچگاه به همدیگر نخواهند رسید» .
آشیلوس، ارسطو، فیثاغورث در یونان باستان و مونتسکیو، مارکس، دانته، هوگو، بارتولد، رینکلر در اروپای معاصر به وجوه مختلف این دوگانگی پرداختهاند و اندیشمندان هویت اندیش شرق بخصوص ایرانی مثل فردید، شایگان ، آشوری، آل احمد ، نراقی، داوری و ... نیز به این تفاوت صحه میگذارند .
« ارسطو » تفاوت شرق و غرب را ناشی از تفاوت شرایط اقلیمی در خاور و باختر میداند. «مونتیسکیو» با بهرهگیری از دوگانگی اقلیمی شرق و غرب و نظریه رابطه متاثر جغرافیای فیزیکی بر ساختار سیاسی، به مفهوم «استبداد شرقی» میرسد و میگوید: « قدرت در آسیا همیشه باید استبدادی باشد». «مارکس» با تاکید بر دوگانگی شرق و غرب در تحلیل روابط زارع و مالک « شیوه تولید آسیایی» را مورد تخطئه قرار میدهد. «ویت فوگل» در کتاب خود بنام «استبداد شرقی» نظریه نهادینه بودن استبداد در شرق را با تکیه بر توزیع متفاوت آب در شرق و غرب ارائه میکند.
در اندیشه اندیشمندان ایرانی این دوگانگی به اندازه حضور این تفکر در غرب فربه است فربه اما متفاوت در نگاه دوبه دو به "غرب" از سوی "شرقیان" و به "شرق" از سوی "غربیان".
«احمد فردید» سر سلسله اندیشه وران گفتمان دوگانگی در بین اندیشمندان ایرانی است. در اندیشة او شرق محل و مأوای تاریخی است واحدة پریروز است و غرب محل و مأوای تاریخی "نیست انگاری" و "موضوعیت نفسانی". مفهوم«غربزدگی» منبعث از اندیشه اوست البته غربزدگی در اندیشه فردید و آلاحمد یکسان نیست فردید غربزدگی را از دیدگاه فلسفه تاریخ منبعث از ادوار تاریخ میداند.
«آل احمد» هویت اندیش دیگری است که از گفتمان دوگانگی غربزدگی را نه به مثابه اندیشه یک فرد بلکه تا حد یک مانیفیست غرب ستیزی ارائه میکند: « روزگار ما روزگار دو دنیاست یکی در جهت ساختن و پرداختن و صادر کردن ماشین و دیگری در جهت مصرف کردن، فرسوده کردن و کردن آن ».
«احسان نراقی» هویت اندیش جامعه شناسی است که گفتمان یگانگی شرق ـ غرب را در کتابهای «آزادی، حق، عدالت» و «غربت غرب» تحلیل کرده است. «غرب یعنی آزادی، شرق یعنی آزادگی». « حتی حقیقت نیز در شرق تفاوت دارد با حقیقت در غرب». « متاعی را که غرب برای آزادی میدهد شرق برای حق قائل است».
«داوری اردکانی» فیلسوف هویت اندیش نیز بنوعی به گفتمان دوگانگی صحه میگذارد. شرق برای او آرمانی ذهنی در ورای غرب است. او شرق را با دیده فخر مینگرد: «فلسفه، حجاب شرق است». او تفکر شرق را تفکر قدسی میداند و میگوید: «تفکر آینده منوط به تفکر شرق است» داوری برعکس دیگران در مورد شرق نگاه سلبی دارد: « خرد غرب خرد شیطانی است». «غرب شیطان مستکبر است».
«داریوش عاشوری» نیز مانند همنوعان خود گفتمان دوگانگی را تایید میکند. او با ستایش گذشته شرق به نفی تلویحی تمدن غرب میپردازد: « انسان شرق و غربی هر دو «اناالحق» زدهاند اما یکی با اصل انگاشتن «حق» و دیگری با اصل انگاشتن «انا» .«از لحاظ جهان بینی غربی بطور کلی انسان، خود بنیاد انگاشته میشود و از لحاظ بینش شرق هستی بنیاد».
«داریوش شایگان» را شاید بتوان متفکر گفتمان دوگانگی دانست او میگوید:«شرق زبان اساطیر است فلسفه شکلهای نمادین است جغرافیای بصیرت درون است نوعی ضرباهنگ هستی است . غرب روح و جانش تهی است. چشم انتظار بیان درون خویش است».
شایگان در کتاب «آسیا در برابر غرب» تمایز معرفت شناختی غرب و شرق را بطور مفصل بیان میکند. او چهار وجه افتراق شرق و غرب را بررسی میکند و آنگاه برای رویارویی شرق و غرب با عنوان تاریک اندیشی جدید نسخه میپیچد: 1- تفکر :« تفکر غربی اصولا فلسفی است. تفکر شرق عرفانی است و همواره معطوف به هدفی یگانه که رستگاری و رهایی باشد. » و «تفکر شرق ، آیین رهایی است آیین اشراقی، فرزانگی و پاکبازی» 2- مرگ : «شرق از مرگ نمیهراسد بلکه از آن استقبال میکند. مردن جزئی جدا نشدنی از آیین جوانمردی است. برای عارف مرگ قیامت وسطی است هندو مرگ را ماجرای گذار میداند. اما غرب ا ز مرگ میهراسد و با آن مبارزه میکند مرگ درد است پایان زندگی است بطلان آرامش است». 3- هنر: « هنر در شرق درونگر است هنر شرق نه تجلیات ظاهری و نمودار عینی که در جوهر خرد تحدید حیات میکند و هنر در غرب اما بیرونی است تکراری نیست زمینی است به ماده و حساسیت توجه دارد». 4- آداب و رسوم: «آداب و رسوم شرقی در یک کلمه با حریم و حیا آغاز میشود ولی غرب اوج برهنگی است».
گفتمان دوگانگی در اندیشه "سید جواد طباطبائی" نیز نفوذ دارد او میگوید: « به نظر میرسد یکی از اساسی ترین ضابطههای تمییز میان شرق و غرب آن باشد که شرقیان به واسطه اینکه دریافت خردمندانهای از سرشت جامعه انسانی ندارند آشکار شدن هرگونه بحرانی را همچون آسیبی اجتماعی تلقی کرده و آنرا به مثابه بحرانی ننگین زیر حجاب پنهان میکنند».
دکتر عبدالهادی حائری در کتاب « نخستین رویارویی اندیشهگران ایران با تمدن بورژوازی» به نوعی با گفتمان شرق ـغرب موافق است. :« بطور کلی و از گذشتههای دور پیوند میان جهان خاور و جهان باختر دوستانه نبوده واصولا سیتز میان فرهنگهای اروپائی و آسیایی عمری دراز داشته است».
گفتمان شرق و غرب به گفتمان سلبی طرفین و ظهور خشونت در حوزه روابط قدرت میانجامد. نظریه دوگانگی باعث میشود غرب نبوی شرق را از خود، چیز دیگر و دیگری بداند و به سلب و سخره فرهنگ و اندیشه با آن برمیخیزد گفتمان سلبی وقتی وارد لایههای قدرت میشود، فاجعه میآفریند.
بعد از دوران روشنفکری، گفتمان دوگانگی توسط جریان بورژوازی مورد توجه و سوءاستفاده قرار گرفت بگونهای که به گفتمان غالب محافل روشنفکری بدل شد گفتمانی تحت عنوان «گفتمان شرق- غرب». در شکل گیری این گفتان چند جریان دخیل بوده است. جریان شرقشناسی ایدهئولوژیک که در ادامه مقاله بدان پرداخته میشود ، جریان نقادی مدرنیته در غرب مثل هایدگر و ستیز با آن در شرق مثل فردید ، ظهور مارکسیسم و مبارزه آن با امپریالیزم. سه اثر «غربت غرب» نراقی، «آسیا در برابر غرب» شایگان، «غربزدگی»آلاحمد در ایران و «روح القوانین» مونتیسکو و «استبداد شرقی» فوگل از شاخصترین آثار این گفتمان هستند.
نقدی کوتاه بر این گفتمان
سوای چالشهای تاریخی این مصادیق وجود مصادیق بسیار بر دوگانگی غرب و شرق اثبات این نظریه را با مشگل مواجه می کند. وجود اشتراکات انسانی (برپایه مکتب اومانیزم) و وجود ارتباطات عقلانی ( بر پایه عقلانیت ارتباطی هابر ماس) بین جوامع انسانی روند گفتمان شرق و غرب را مورد چالش جدی قرار میدهد. امروزه گفتمان شرق ـغرب جای خود را به گفتمان سنت ـ مدرنیته داده است. دیگربودگی موجود در جوامع انسانی نه محصول نفوت های فرهنگی و برم شناختی جوامع غرب و شرق که مبعث از نهاد ناآرام جهان انسانی است. روابط پیچیده قدرت در حوزه های فردی دیگربودگی را از جغرافیای "شرق به غرب" به جغرافیای " فرد به فرد" می برد. در مکتب فرانکفورت، این نه شرق است که انسان را از هم گونه های خود در شرق جدا می کند بلکه این روان پیچیده ادمی است که او را حتی در درون خانه اش با دیگران متفاوت می کند که احیانا یا تنهایی هراس انگیزی بر او تحمیل می کند و یا او را به عصیانی تکان دهنده وا می دارد.
2) مفهوم آکادمیک شرقشناسی
اگر چه اصطلاح «شرق شناسی» برای اولین بار در اواخر قرن 18 رایج شد اما اگر شرق شناسی را علم پرداختن به شرق بدانیم این پروژه به قرنها قبل برمیگردد. آغاز شرق شناسی در مفهوم آکادمیک به دوران ترجمه آثار عربی به لاتین در قرن 11 برمیگردد. سیر تطور شرق شناسی آکادمیک براساس اتفاقات تاریخی در 8 مرحله مورد بررسی قرار میگیرد: 1- فتوحات اعراب در اورپا 2- جنگهای صلیبی 3- رنسانس اروپا ،4- دوره خطر عثمانی برای اروپا 5- مرحله تجارت اروپا به شرق 6- عصر شکوفایی صنعتی 7- گسترش اسلام در اروپا 8- عصر جدید دوران گذار به جهانی شدن.
پرداختن به حوزههای گوناگون تاریخی، سیاسی، فرهنگی و ادبی و... (هر آنچه که قابل بررسی میباشد) با متدهای نو در هرمرحله از تاریخ تطور شرقشناسی و انجام فعالیتهای گوناگون آکادمیک مانند تشکیل موسسات انتشاراتی، چاپ مجلهها، چاپ دائرهالمعارفها، تشکیل همایش ها و کنگرههای بینالمللی، اکتشافات باستان شناسی، تاسیس حوزههای مختلف شرق شناسی، سفرنامهنویسی و ... کارنامه ای بس ضخیم برای شرقشناسی آکادمیک گرد آورده است.
اگرچه نمیتوان شرقشناسی آکادمیک را جدا از شرقشناسی ایدئولوژیک بررسی کرد اما باید اذعان داشت که شرقشناسان از لحاظ آکادمیک صرفنظر از انگیزهها و فضای فکری ایدئولوژیک و علی رغم قرار گرفتن در درون یک پروژه استعماری، خدمات بسیار بزرگی برای شرق انجام دادهاند: نگارش تاریخ شرق (تاریخی که اگر توسط شرق شناسان ثبت نمی شد، فراموش میشد)، کشف و احیای آثار باستانی (آثاری که در آستانه نابودی قرار گرقته بود ) ، آموختن روشهای جدید تعلیم، تربیت و تحقیق به شرقیان و بالاتر از آن صدور مدرنیته به شرق با همه ابعاد آن
3) مفهوم ایدئولوژیک شرقشناسی
در این مفهوم گفتمان شرقشناسی وسیلهای است در خدمت استعمار و دانشی است در خدمت قدرت . شرق ابژه و پدیدهای است که باید با روشهای پوزیتیوستی محض آنرا شناخت. شرق، « دیگرِ» خاموش و متمدنی است که بایستی آنگونه که مطلوب قدرت بورژوازی است، ساخته شود. شرقشناسی به مثابه یک ایدئولوژی اشغال شرق توسط غرب را توجیه میکند. شرق شناسی به سلطه غرب بر شرق مشروعیت میبخشد.
در شرق شناسی ایدهئولوژیک، شرق مرموز، وحشی و خطرناک توصیف میشود و غرب تمدنی نجات بخش است که باید تمدن را به شرق ببرد. قرائت ایدهئولوژیک از شرقشناسی به اواخر قرن 18 برمیگردد (دوران ظهور استعمار). آراء و احوال شرق شناسان و اندیشمندان بزرگی مانند سیلوستر دوساکی، کرامر، رنان، فلوگل، فلوبر، برناردلوئیس و اسمیت از جانب اندیشمندانی مانند ادوراد سعید (در کتاب " شرق شناسی")، انورعبدالملک (در کتاب " شرق شناسی در بحران" )، ریموند شواب (در کتاب "رنسانس شرق") کییرمان (در کتاب "سروران نوع بشر") و همچنین از سوی سنت گرایان ایرانی مانند: فردید، آلاحمد، نراقی و... به قرائتهای ایدةئولوژیک از شرق شناسی متهماند که البته این بررسی های اعتراض گونه، خود مورد انتقاد روشنفکران زیادی مانند «برایان ترنر» ، «برنارد لوئیس» و ... در غرب و «وصفی»، «ضمیران»، «تاجیک» و ... در ایران قرار گرفته است.
امروز نگرشهای پسامدرنیستی، فراگفتمان شرقشناسی ایدهئولوژیک را به چالش جدی کشیدهاند « پسامدرنیستها با حساسیتشان در مورد «غیر» و «تمایز» ( میشل فوکو) ، «هویتهای کدر و پیوندی»(همی بابا)، «بی اعتقادی و شکاکیت نسبت به کلان روایت ها» (لیوتار)، « سازه زدائی و واسازی متافیزیک حضور» (دریدا) ، «مرکزیت زدائی غرب» (یانگ و لاکلاو) و «تعالی زادئی از هر دال و مدلول خاص»؛ هجمه های بنیان کن علیه هر نوع فراگفتمانی که شأنیت صحبت کردن « برای / بجای» دیگران را از آن خود میداند ،آغاز کردهاند».
در نظام فکری پسامدرنیسم، گفتمان شرقشناسی جای خود را به «فراشرق شناسی» میدهد. جریانی که مدتی است شکل گرفته و میتوان به آن خوشبین بود. افرادی مثل «مادلونگ»، «لوئیس بک»، «ویلیام چیتیک»، «آنه ماری شیمل»، «باثورث» و ... فراشرق شناسانی هستند که به مثابه یک روشنفکر مستقل فارغ از قدرت به کار علمی خویش مشغولند و ارتباط آنها نه بر پایه عقلانیت ابزاری که از عقلانیت ارتباطی هابرماس نشأت گرفته است.
ب) روش نگرش و نگارش « شرق شناسی»
1) نگاهی کلی
«شرق شناسی» در سال1980 در آمریکا چاپ شد این کتاب از یک مقدمه مبسوط و در سه فصل طولانی تدوین شده است. سعید در مقدمه به تبیین مفاهیم «شرقشناسی» و توصیف «روشنگرش» خود به مسئله و طرح « دلنگرانیهای خود در باب کتاب» و همچنین «تاثیر زندگی خویش برنگارش آن » میپردازد.
در «فصل اول» تحت عنوان «دامنه شرقشناسی» دایره وسیعی پیرامون همه ابعاد موضوع رسم میکند هم از لحاظ تجربیات و دوره های تاریخی و هم از لحاظ عناوین سیاسی. فصل دوم به نام «ساختارها و تجدید ساختارهای شرقشناسانه» سعی بر این دارد که تحولات شرقشناسی نوین را از طریق یک توصیف زمانی و تاریخی وسیع پیگیری نماید. فصل سوم با عنوان «شرقشناسی معاصر» به تحلیل دوره جدید می پردازد که شامل نفوذ و توسعه عظیم دامنه استعمار غرب در مشرق زمین است که اوج آن جنگ جهانی دوم است. در این فصل همچنین انتقال سلطه از اروپا به آمریکا بررسی میشود.
مخاطبان کتاب شرقشناسی به زخم نویسندهاش عبارتنداز: «1- دانش پژوهان رشته ادبیات و نیز منتقدانی که شرقشناسی از یکطرف نمونهای از روابط متقابل بین جامعه، تاریخ و نص گرایی شده است و از طرف دیگر نقش ممتاز فرهنگی شرق در غرب که موجب ارتباط شرقشناسی با ایدئولوژی، سیاست،منطق قدرت، شده است. 2- محقیقن معاصر شرقشناسی اعم از دانشگاهیان و اربابان سیاست 3- خوانندگان عادی 4- خوانندگان «جهان سوم» برای درک سیاستهای غرب و نقش دنیای غیر مغرب در سیاست آنها».
سعید ارائه دایرهالمعارف گونه تحقیق شرقشناسی را ابلهانه میداند او میخواهد به آرشیو حجیم مطالب چیزی از جنس نظم عقلانی ببخشد روش نگارش او بعنوان یک متفکر پساساختارگرا بعنوان یک منتقد پسااستعماری با الهام از اندیشههای تاریخنگاری «فوکو» (دیرینشناسی دانش و تبارشناسی قدرت) و با استفاده از مباحث معرفت شناختی در باب گفتمان و قدرت است.
عمدهترین ابزار انتخابی او مابین شرقشناسی انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و آمریکائی با شرقشناسی اسپانیایی، پرتغالی، ایتالیایی وجود اقتدار و آمریت فکری است که از آن با عنوان «موقعیت استراتژیک»نام میبرد. ابزار دیگر او «ساخت استراتژیک»است ساخت استراتژیک عبارت است از نوعی راه تجزیه و تحلیل رابطه بین متون و طریقه ارتباط متون با فرهنگ و قدرت.
او در تجزیه و تحلیل شرقشناسی شکل و سازمان داخلی رشته، پیشگامان آن، متون قانونی اندیشههای نیایش گونه ومراجع صاحب اقتدار و اعتبار آن را نشان می دهد. او نشان میدهد «چگونه شرقشناسی از اندیشه ها، دکترینها و خطوط قوی حاکم بر فرهنگ غربی مطالبی را وام گرفته و متناوبا توسط آنها تغذیه شده است و شرقهای گوناگون به ظهور رسانده است: شرق فرویدی، شرق اشپیلینگری، شرق داروین، شرق نژادپرستانه و.... .
سعید میخواهد طی یک تحقیق اومانیستی با تدوین فرمول طبیعی از ارتباط دانش و سیاست به سوالات مهمی جواب بدهد مانند :« چه نوع انرژی عقلانی، هنری، تحقیقی و فرهنگی دیگری صرف ساختن یک نسبیت امپریالیستی نظیر سنت شرقشناسی شدهاند؟ چگونه شد که فنون زبانشناسی، لغت شناسی، تاریخ و... در خدمت دیدگاه جهانی و کاملا امپریالیستی شرقشناسی قرار گرفتند؟ چه نوع از تغییرات، تعدیلات، پالایشها حتی انقلابات در درون شرقشناسی صورت میپذیرد؟ شرقشناسی چگونه خود را از یک دوره به دورهای دیگر منتقل و یا تکرار میکند؟ »
سعید برخلاف میشل فوکو به اثر و نشان تعیین کننده فرد فرد نویسندگان بر مجموعه عظیمی که ساختمان پراکنده شرقشناسی را تشکیل میدهند، او اعتقاد دارد کتاب او یک سیستم یکپارچه نقل قول از آثار و مؤلفین است.
او در تعیین نقادانه شرقشناسی به تبعیت از "گرامشی" از وجدان فردی، حافظهشرقی و از تجربه زندگی خویش تاثیر پذیرفته است. آوارگی او، وجدان و آگاهی منتقدانه اش ، با تحقیقات تاریخی انسان شناسی و فرهنگی همراه میشود. سعید سنت استاندارد نمودن وکلی سازی فرهنگی از شرق را مورد شناسایی و انتقاد جدی قرار میدهد. او میگوید: « من قادر بودهام علایق انسانی و سیاسی خویش را برای تحلیل و توصیف یک موضوع کاملا دنیوی یعنی ظهور،گسترش و استحکام شرقشناسی به کار گیرم».
به گفته طارق عزیر:« شرقشناسی ادوارد سعید ترکیبی است از توازن و قدرت مباحثه یک فعال سیاسی با تعدیلات یک منتقد فرهنگی که درست نظیر تمام بحث ها و جدلها، او را از رسیدن به یک تعادل پرهیز میکند».
سعید ابتدا مفاهیم دوگانه شرقشناسی آکادمیک و تخیلی را تحلیل میکند و به مفهوم سوم شرقشناسی میرسد که نوعی سبک غربی در رابطه با ایجاد سلطه، تجدید ساختار، داشتن آمریت و اقتدار بر شرق است این مفهوم ایدئولوژیک مبنای نقد و تحلیل او درتحقیق شرقشناسی است.
سعید فلسفه تاریخ «ویکو» را به جغرافیای فرهنگی در بحث شرقشناسی تعمیم میدهد این انسان است که تاریخ را میسازد جغرافیای شرق یک عین است که توسط انسان ساخته میشود ایدهای که تاریخچه سنت فکری تصویری و زبانی دارد.
2) تحلیل مبسوط شرقشناسی
فصل اول کتاب با جملهای از «ژان باتیست ژوزف فویه» شروع میشود. «نبوغ دغدغه آمیز و بلندپروازانه اروپائیان بی تاب کاربرد جدید ابزار قدرتشان » سعید با نقد و بررسی آراء و اندیشههای شرقشناسان قرن 19 و دو متفکر شرقشناس قرن معاصر ، شرقشناسی را از همان ابتدا در هالهای از امپریالیزم نشان میدهد. او با نقد و نقل سخنان «آرتور جیمز بالفور» میگوید: « پایه استدلال بالفور بسیار ساده و روشن است از یکسو غربیها ( «ما» ) و از سوی دیگر «شرقی»ها یعنی «آنها» قرار دارند اولی سطله و حکومت خواهد کرد و دومی زیر بار سطله و حکومت خواهد رفت». سعید به «لرد کرامر» میپردازد و نتیجه میگیرد:« شرقشناسی عبارت از عقلانی کردن و نحوه حکومت استعماری بود» او قدرت حاکم بر شرقشناسی و اتمسفر فکری شرقشناسان را برتری غرب و حقارت شرق میداند. او میگوید:« از زمان ظهور شرق شناسی نوین تاکنون شرقشناسی تحت نفوذ و تابع امپریالیزم، پوزیتیویزم، خیال گرایی، تاریخ گرایی، داروین گرائی، نژادپرستی، فرویدگرایی، مارکس گرایی و ... بوده است». او میگوید:« استدلال شرقشناسی هم ضد بشری است و هم دیرپای. دامنه آن همچون نهادها میباشد و نفوذ آن تا به امروز گسترده است».
او برای اثبات مدعای خود به شواهدی از امروز میپردازد. او به گفتمان «تقابل دو تائی» در اندیشه «کیسینجر» و تقابل ارزش ها در کلام «گلیون» میپردازد و نتیجه میگیرد: « در یک طرف غربیها هستند و در طرف دیگر شرقیهای غرب. گروه اول کسانی هستند منطقی صلح طلب،لیبرال، عقل گرا،بدون سوءظن و طبیعی و گروه دوم نابرخوردار هیچیک از صفات مزبور .
سعید با تحلیل آثار «هربولت و رگالند» به تئوری «شرقی کردن شرقی»ها میرسد او بعد از توصیف روند تکوینی عبور شرقشناسی از حالت عادی و معمولی به حالت عالمانه و مقرراتی میگوید: « شرق شناسی به عنوان یک نظم فکری که دانش انتظام یافته غربی در مورد شرق را به نمایش میگذارد، تبدیل به نیرویی میشود که از سه جهت فشار وارد میکند فشار بر شرق ـ فشار بر شرقشناسی و فشار بر مصرف کنندگان غربی مطالب شرقشناسی و این نیرو شرق را شرقی میکند.
سعید به کمدی الهی دانته میپردازد و میگوید:« مشخصات و ظرافتهایی که دانته در اثر منظوم خود درباره اسلام عرضه میکند نمونهای از این حقیقت مسلم است که اسلام و نمایندگان طرح شده در آن مخلوق دریافتهای جغرافیایی، تاریخی و بالاتر ا ز همه اخلاقی مغرب زمین هستند».
سعید میگوید: « شرقشناسی خصوصیت و کاراکتر یک نظام بسته خود را دارد نیروهای خود را با جادو و اسطوره در هم می آویزد نظامی که در آن تعینات همان چیزهایی هستند که باید باشند چه حالا چه در دیگر زمانها و چه به دلایلی هستی شناختی.
او در خصوصیات کلی شرقشناسان میگوید:« آنان همگی جنبه اخباری بداعت و وضوح دارند. زمانی را که به خدمت میگیرند ابدیت بی انتها است آنان احساسی از تکرار و توانمندی را منتقل میکنند آنها همواره متقارن هستند و در عین حال مادون مشابه اروپایی خود ».
سعید شرقشناسی را سیستم انتظام یافتهای میداند که شرق از طریق آن بعنوان موضوعی برای آموزش کشف و تمرین غرب قرار گرفته و هر روز هم میگیرد. او معتقد است شرقشناسی در بخش اعظمی از تاریخ طولانی خود در دل خویش متدی از یک روحیه مسئله دار اروپائی را دارد. سعید شرقشناسی را در دو مرحله میداند یکی شرق شناسی نخستین و دیگری شرق شناسی نوین. حمله ناپلئون به مصر حد فاصل این دو مرحله است او به نقد افکار، شرق شناسان متعلق به شرقشناسی نخستین میپردازد و آنگاه به شرق شناسی نوین. « بعد از ناپلئون اصل زبان شرقشناسی بطور عمدهای تغییر کرد رئالیزم توصیفی آن ارتقا یافته و به جای سبک عرضه و نمایش مطلق، به زبان و وسیلهای برای خلق ایجاد گردید. شرق همواره با زبانهای خاص تجدید، ساختار یافته و ساخته و پرداخته شد. بطور خلاصه شرق از دل کوششهای شرق شناسان زاده شد».
او میگوید :« مفهوم شرقی تنها یک مفهوم ادرای یا اجرائی بوده و تابع عواملی آماری، اقتصادی و جامعه شناسی است برای امپریالیستهایی نظیر بالفور و ضد امپریالیستهایی نظیر هابسون یک فرد شرقی مثل یک نفر آمریکایی عضوی از یک نژادفرودست به حساب میآید تا اینکه منحصرا ساکن یک منطقه جغرافیایی خاص باشد».
سعید در بخش آخر فصل اول کتاب خود به قرابت بین سیاست و شرقشناسی میپردازد و سعی میکند به مفهوم سازی بحران برسد او میگوید : « شرقشناسی از شرق جلو افتاد و به آن بیاعتنا ماند. او به تفکرات نژادپرستانه شرق شناسانی مانند لاونس،فورستر، فلویر، لین، برتون و اسکات میپردازد و میگوید:« همه این نویسندگان طرح جسورانهتری از راز بزرگ آسیایی و اسرائیلی را به ارائه دادند.»
سعید در فصل دوم با جملهای از ادوارد ویلیام لین به تبیین مرزها، مفاهیم و متدهای نوین شرق شناسی می پردازد او با نقد و بررسی فلوبر، گیبون، ویکو و... ، ساختارها و نهادهای شرقشناسی نوین را در حضور 4 عنصر میداند. 1- بسط و توسعه موضوع شرق 2- تقابل تاریخی شرق و غرب 3- تمایل و جانبداری ( نوعی احساس همدردی و همسانی با شرقیان 4- طبقه بندی انسان در گونههای مختلف فراتر از تقسیم بندی دو گونه «ویکوئی». این چهار عنصر نه تنها به تغییر چهارچوب نگرش کلی شرقشناسی کمک نکرد بلکه شرقشناسی یک جریان جا افتاده در گفتار اروپا باقی ماند.
سعید آنگاه به سیلوستر دوساکی و ارنست رنان میپردازد و با نقد و تحلیل افکار این دو تفاوتهای آنها را نیز بیان میکند . او میگوید:« تفاوت بین ساکی و رنان همان تفاوت بین افتتاح و استمرار است ساکی آغازگر این راه است و رنان تداوم دهنده آن ». «آنچه رنان و ساکی بر انجام آن سعی داشتند این بود که شرق را تا حد نوعی سادگی انسانی کوچک نمایند».
او بحث خود را با تحلیل آثار و افکار لوسین، کارلایل، مارکس و گوته ادامه میدهد و سعی میکند التزام تخیلی حاکم بر شرقشناسی نوین را ثابت کند . او میگوید:« شرقشناسان نیز مثل بسیاری از متفکرین اوایل قرن نوزدهم تصوری که درباره بشریت دارند یا بصورت انبوه و جمعی و یا در قالب یک سلسله کلیات انتزاعی است».
او بعد از تحلیل مبسوط نظریات «لین» میگوید «شرق از طریق یک سلسله کارگزاران علمی از صورت یک تصدیق و شهادت شخصی و بعضی از مواقع مجموعه بی ارزشی از یک رشته مسافرتها و اقامتهای دلیرانه در شرق به تعارف و تبیینات غیر شخصی تبدیل می شد. به عبارت دیگر از تجربه مرتب و متوالی تحقیقات فردی بصورت نوعی موزه تخیلی بدون دیدار تبدیل میشود که درآن هر آنچه از فاصلهای دوردست و انواع و اقسام فرهنگهای شرقی جمع آوری گردیده بود بطور قطعی و جدی متعلق به شرق قلمداد گردید.
او به سفرنامههای انگلیسی و فرانسوی میپردازد سفرنامههای انگلیسی انجام یک تور مسافرتی در قلمرو خواست سیاسی اداره سیاسی و تعریف سیاسی کشورهای تحت سلطه بود و در مقابل سفرنامههای فرانسوی ملهم از نوعی احساس سردرگمی شوید در مشرق زمین بود. او میگوید: « در نظام دانش در مورد شرق،مشرق زمین بیش از آنچه یک مکان و سرزمین بوده باشد یک قیاس است».
سعید به تحلیل عمیق نروال، فلوبر و لامارتین میپردازد و میگوید:« از یکطرف دامنه کار شرقی (شرقشناسانه) ایشان از محدودیتهای وضع شده از سوی شرقشناسی اصیل فراتر میرود و از طرف دیگر موضوع کار ایشان بیش از مباحث شرقی و یا منتسب به شرق میباشد».
او میگوید:« در تفکر فلوبر زن شرقی یک فرصت و اکازیون است زن شرقی مدهوش خودکفائی، بیمبالاتی در احساس و هر آن چیز دیگری است که وجود عریان وی در کنارش او را به تفکر در آن چیز وامیدارد».
سعید بعد از پرداختن به کینگ لینگ و برتون نتیجه میگیرد: « در تاریخچه کوششها و تلاشهای قرن نوزدهم در زمینه تجدید ساختار جمع آوری مجدد و آزادسازی همه شعب دانش و میان شرقشناسی نیز همچون همه رشتههای علمی دیگری که ملهم ا زتفکرات رومانتیکی بودند سهم مهمی را ایفا کرد».
سعید درابتدای فصل سوم به نتیجهگیری از فصول اول و دوم میپردازد و میگوید:« هر کس درباره شرق مطلب نوشته از رنان تا مارکس (نوشتههای ایدهئولوژیک) و یا از پرحرارت ترین نویسندهها (مثل لین و ساکی) تا نیرومندترین تخیلات ( فلوبر و نروال) مشرق زمین را بصورت جایی که نیازمند توجه تجدید ساختار و حتی اصلاح از سوی غرب میباشد، میدید. شرق جائی بود که از جریان اصلی پیشرفتهای غرب در زمینههای علوم،هنرها و تجارت ایزوله شده بود».
او آنگاه به قرن بیستم و عصر حاضر میپردازد و از دونوع شرقشناسی نام میبرد: اثبات گرائی ناخودآگاه جریان شرقشناسی را مخفی و نظرات ابراز شده در حوزههای مختلف شرقشناسی را آشکار میخواند. سعید بعد از بررسی اندیشههای "واردنبرگ" به تکوین تاریخی استعماری میپردازد او از دو روش رسمی شرقشناسی برای تحویل مشرق زمین به غرب سخن میگوید: « یکی از طریق ظرفیتهای پخش و انتشار تعلیم و تربیت جدید و ابزار توزیعی و دیگری از طریق تقارب بین شرق و غرب. اگرچه رابطه شرق و غرب تفسیری بود اما فاصله این دو در اوائل قرن 19 در حال کوتاهتر شدن بود».
او به روشی از مطالعات شرقی میپردازد که در آن سفیدپوست بودن یک اندیشه و یک واقعیت بود. «سفید پوست بودن به معنای روشی بسیار سخت و منسجم برای حضور در دنیا بود راه خاصی برای روبرو شدن با واقعیت زبان تفکر و بدین ترتیب زمینه ایجاد و سبک خاص و معین به وجود آمد».
سعید بعد از بسط نظریه سفید به «تخصص» میپردازد :« حرفه و تحقیقات تخصصی امتیازات منحصر به فردی دارد» . سعید قدرت اجرائی و سیستم ارجاع واسنادی میپردازد که در شرقشناسی معادل بوروکراسی موجود در ادارات دولتی بود.
سعید به چارچوب اجباری یک بینش تفکیکی میپردازد که در آن ما و آنها مطرح است .«آثار شرقشناسان بزرگ انگلیسی و فرانسوی از دل یک چارچوب اجباری سربرمیآورد چهارچوبی که از طریق آن یک نفر رنگین پوست معاصر به گونهای تغییر ناپذیر به حقایقی که درباره صفت و خصوصیات زبانشناسی ـ مرد شناسی و اعتباری وی توسط یک محقق سفید پوست تدوین شدهاند زنجیر شدهاست».
سعید به نفوذ عظیم شرقشناسان در شرق میپردازد:«] شرقشناس[ اینبار صرفا مؤلف یک اثر تحقیقی پیرامون شرق نیست بلکه سازنده تاریخ معاصر است، سازنده مشرق زمین است به منزله فعلیتی مبرم. اکنون عالم شرقشناس از دید غرب تبدیل به چهرهای از تاریخ شرق شده است که از آن قابل تفکیک نیست».
سعید شرقشناسی را یک مامور با بینش سفید، جامع و تخصصی میداند و میگوید: « شرقشناسی به عنوان یک نظم علمی یک حرفه تخصصی،زبان و یا سخنی اختصاصی در گرو دوام و بقای کل شرق است زیرا که بدون شرق دیگر دانش و معرفت هماهنگ قابل درک و مجرایی بنام شرقشناسی وجود نخواهد داشت».
سعید به تکوین تاریخی نگرش شرقشناسانه هارگرونج و گیپ میپردازد و وجود اشتراک تحقیقات اومانیستی در کارهای ماسینیون و گیب را تحلیل میکند و آنگاه از آیرباخ و اندیشههای اومانیسیتی او و رابطهاش را با شرقشناسی سخن میگوید . سعید بعد از بررسی تفصیلی اندیشههای ماسینیون و کارهای او در حوزه شرقشناسی بصورت ضمنی او را تاکید میکند و حضور ماسینیون در شرقشناسی را تهدید و معارضهای علیه همقطارانش میداند و دلیل آنرا روحیه مذهبی و انقلابی ماسینیون ذکر میکند.
«آخرین مرحله » عنوان آخرین بخش کتاب شرقشناسی است. سعید پس از اشاره به تحول مهم جهانی در حوزه شرقشناسی در حال حاضر (مطرح شدن مسلمانان عرب در آمریکا بعد از جنگ جهانی ـ انتقال استعمار انگلیس و فرانسه به امپریالیزم آمریکایی ـ نمایشها و جنبشهای اسلامی اعراب ـ گنجانده شدن شرقشناسی سنتی اروپا در شرقشناسی نوین امروزی).
وی آخرین بخش نظریاتش را در باب شرقشناسی نوین در 4 بخش ذیل ارائه میکند:
1) چهرههای معروف و نمایش و بازنمائی علوم اجتماعی: سعید به نگرش آمریکا به اعراب میپردازد و میگوید: « این نگرش غرضآلود و پر از کینه و عداوت میباشد و یادآور تئوری «ما» و «آنها» هست.» او شرقشناسی جدید را عقبه شرقشناسی سنتی میداند و میگوید: «شرقشناسی جدید حالات و روحیات کینه و عداوت فرهنگی را به ارث برد و آنرا حفظ کرد». او به تبارشناسی شرقشناسی آمریکایی میپردازد و میگوید:« شرقشناسی نوین آمریکایی منبعث از اموری نظیر مدارس زبان ارتش در طول جنگ وپس از آن، علاقه ناگهانی دولتها و شرکتهای آمریکایی به غیر مغرب زمین در فلان سالهای جنگ و ته ماندهای از علاقه و تمایل هیئتهای مبلغین مسیحی نسبت به شرقیانی است که مناسب اصلاح و تعلیم مجدد تشخیص داده می شوند».
2) سیاست روابط فرهنگی: ادوارد سعید مهمترین وسیله و نقص امپریالیستی را سیاست روابط فرهنگی میداند او شواهدی را میآورد که نیروهای فرهنگی آمریکایی برای مقابله با اسلام بسیج شدهاند. « انیستیتوی خاورمیانه، مجمع مطالعات خاورمیانه، موسسه هودسون و ... مراکزی هستند برای تولید کالای فرهنگی بر ضد اسلام».
3) فقط اسلام: سعید در این بخش به جایگاه اسلام در شرقشناسی نوین میپردازد و با شواهد روشن استدلال میکند: « نظریه سادگی سامی ها در چنان سنگرعمیقی جای دارد که در شرقشناسی جدید نیز به همان شدت و رواج در شرقشناسی سنتی وجود داشته است. مخرج مشترک من و سخنان اولین رئیس جمهور اسرائیل و ضد سامیگری رایج در اروپا همان دیدگاه و نگرش شرقشناسانه است که سامیان را ذاتا فاقد صفات مطلوب می میپندارد.
سعید به نقد و تحلیل آراء و افکار برنارلوئیس در حوزه شرقشناسی اسلامی میپردازد و میگوید: « لوئیس در پرونده خود برای بر ملا ساختن، لاغر و نحیف کردن و بالاخره بیاعتبار کردن اعراب و اسلام چنان سرگرم و راغب گشته است که حتی تئوریهایی که وی به عنوان یک محقق صاحبنظر و مورخ در خود دارد،نیز نمیتوانند جلودار او بشوند».
4) شرقیها شرقیها شرقیها: سعید در این بخش به جدیدترین وضعیت شرقشناسی میپردازد چیزی که با هویت قدیمی و با شکلی جدید و به مرکزیت آمریکا و وسیع از نظر موضوعی و جغرافیایی ادامه دارد. « نظام ایدهئولوژیک تصنعی که من آن را شرقشناسی نامیدهام تبعاتی جدی دربردارد. زیرا کارشناسان امور خاورمیانه که به سیاستمداران نظر مشورتی میدهند تقریبا تا آخرین نفر ملهم از شرقشناسی میباشد».
سعید می گوید: « امروز شرقشناسی شکوفاست و این به رغم شکستها ، ناکامیها و سرزنش ها تقریبا عیان است.»
سعید در خصوص آلترناتیو شرقشناسی ابتدا به توضیح هدف خود از نگارش کتابش میپردازد و میگوید: « دلیلی ندارد که شرقشناسی همواره از لحاظ عقلی، ایدهئولوژیک و نیز سیاسی، بدون رقیب و معرض بماند و صفتی که تا به امروز وجود داشته است ». او هشیاری و توانائی محققان و منتقدین را که در رشتههای سنتی شرق شناسی تعلیم یافتهاند، برای آزاد کردن خود از قید و بند پوششهای قدیمی و سنت ایدهئولوژیک مانند لوندن و ژاکبرک از راهکارهای خارج شدن از زنجیر شرقشناسی میداند.
تفکر سوسیالیستی و چپگرائی سعید باز هم یک «اما» و اعتراض را گوشزد میکند :« اما از این حقیقت گریزی نیست که ما حتی اگر تقسیم بندی شرقشناسی مآبانه بین «ما» و «آنها» را کنار بگذاریم باز یک سلسله از واقعیتهای نیرومند سیاسی و در نهایت ایدهئولوژیک وجود دارند که به تحقیقات علمی عصر سایه میافکند هیچکس نمیتواند اگر هم از تقسیم بندی شرق و غرب خلاص میشود، از تقسیم بندی امپریالیست و ضد امپریالیست و ... و بالاخره سفید و رنگین پوست خلاص یابد».
او به ضعف شرقشناسی اشاره میکند و میگوید: « شرقشناسی نتوانسته است به همان اندازه که عقلانی است انسانی هم بوده باشد و بخاطر این در قبول وضعی مخالف نسبت به منطقه دیگر از عالم بعنوان تجربهای انسانی ناکام مانده است».
او در پایان اظهار امیدواری میکند که در صورت بهرهبرداری مناسب از افزایش عمومی سطح آگاهی سیاسی و تاریخی تعداد عظیمی از ساکنین کره خاکی در قرن بیستم سلطه و حکومت جهانی شرقشناسی و همه آنچه به دنبال اثبات آن است مورد معارضهای جدی قرار خواهد گرفت. او کتاب خود را ایفاگر نقش جدی در این تعارض میداند و نوشته هایش را اخطاری به ایجاد، استفاده و مراقبت از سیستمهایی نظیر شرقشناسی، خطابههای قدرت و افسانهای ایدئولوژیک .
سعید نگران نفوذ شرق شناسی به خود شرق هست : « صفحات و کتابها و روزنامههای عربی زبان (بدون شک ژاپنی و انواع گویشهای هندی و سایر زبانهای شرقی) پر از تجربه و تحلیلهای دست دوم (منبعث از شرقشناسی) توسط نویسندگان عرب از مقولاتی مانند فکر و ذهن عربی، اسلام و افسانههای دیگر است».
سعید میگوید:« شرقشناسی با موفقیت در دل امپریالیزم جدید جا افتاده است در حالیکه اصول جزمی حاکم بر آن استعمار، نقشه و طرح امپریالیستی سلطه در سراسر آسیا را مورد تردید و حتی تاکید قرار نمیدهد».
سعید سازش طبقه روشنفکر را با امپریالیزم از پیروزیهای خاص شرق شناسی به حساب میآورد. «هنگامی که در سال 1936 طهحسین میگفت که فرهنگ جدید عربی، اروپایی است و نه شرقی در واقع داشت هویت طبقه نخبه و روشنفکر مصری را معین مینمود که خود نیز عضو برجسته آن بود همین مطلب در مورد نخبگان فرهنگی جهان امروز عرب نیز مصداق دارد».
او به ضعف علمی جهان اسلام در تولید فرهنگ و دانش میپردازد و میگوید: « هنوز هم دانش پژوهان شرقی (حتی اساتید شرقی)میخواهند به آمریکا بیایند و در محضر شرق شناسان آمریکایی زانو زده و کلیشههایی را با عنوان عقاید غربی شرق شناسی تحویل مستمعین خود بدهند».
سعید به اجرای پروژه شرقشناسی توسط روشنفکران بومی شرق با همان سنت ایدهئولوژیک و استعماری میپردازد: « امروز در دانشگاههای آمریکا ابتدائی ترین حوزههای زبانهای شرقی توسط منابع خبری بومی تدریس میگردند ولی همچنین قدرت در این سیستم ها تقریبا منحصرا در دست غیر شرقیها است. اگر چه استادان تمام وقت غیر شرقی نسبت به اساتید شرقی درصد خیلی بالاتری ندارند».
سعید واقعیت مصرفگرائی در شرق را عامل دوم پیروزی شرق شناسی میداند و میگوید: « از یک طرف آمریکاست که مشتری خاص بعضی از اقلام بخصوص شرقی است و از طرف دیگر اعراب هستند که مشتریهای کاملا متنوع محصولات مادی و ایدئولوژیک ایالات متحده میباشند. بطور خلاصه شرق جدید در حال حاضر، بصورت فعال در شرقشناسی زدگی مشارکت دارد».
سعید آلترناتیو غربشناسی را در برابر شرقشناسی نفی میکند و آنرا مانند شرقشناسی ویرانگر و نادرست میداند: « پاسخ به شرقشناسی، غربشناسی نیست اگر دانش شرقشناسی معنا و مفهومی داشته باشد. این معنا تنها به این است که یادآور تنزل خفتبار و اغواگر دانش است، در هرکجا، در هر زمان، اکنون شاید بیش از هر زمان دیگری».
ج) نقد گفتمان انتقادی ادوراد سعید
«شزقشناسی» را شاید بتوان جنجالی ترین کتاب 25 سال اخیر دانست این کتاب از زمان انتشار تا حال حاضر مورد نقدها و چالشهای جدی بسیاری قرار گرفته است و سمینارها و مناظرههای زیادی با موضوع شرقشناسی برگزار شده است. «اعتراضات تیز و برنده به انتقادات سعید بیشتر از آنچه درباره کار و اندیشههای سعید باشد، آشکارکننده ریاکاریها و دورنگیهای خود معترضان بود به تعبیر دیگر اعتراض کنندگانی که در پشت پرده زبان آکادمیک و عینیت پنهان شده بودند تداعی گر نگرش و طرز برخورد همان شرقشناسانی است که سعید آنها را در کتاب توصیف کرده است».
ما در این مقاله بطور خلاصه انتقادهای برناردلوئیس، برایان ترتر، دنیس پورتر، امیلی بارتلز، محمد ضیمران، وصفی، سریعالقلم میپردازیم . قبل از آن به نگرش انتقادی سعید بر کار خودش اشاره میکنیم.
1- نقد ادوارد سعید بر "شرقشناسی" ادوارد سعید:
سعید به نقص کتاب خویش واقف است و میگوید: « کتاب حاضر هنوز از اینکه به عنوان تاریخچه کامل و یا روایت عمومی مبحث شرقشناسی قلمداد شود فاصلهای بسیار دارد. همه آنچه من انجام دادهام این است که بحثهایی از یک بافته تاریخی و ترکیب تحقیقاتی را در لحظات معینی را شرح دادهام ». او کتاب خود را بخشی از یک مجموعه میداند که در آن باید مباحثی چون امپریالیزم و فرهنگ ، ارتباط بین شرق و فن تعلیم در شرقشناسی آلمان، ایتالیا، هلند و سوئیس ، دینامیک بین تتبع علمی و نویسندگان تخیلی و رابطه بین اندیشههای اداری و نظم روشنفکری و آلترناتیوهای معاصر شرقشناسی بررسی شود.
1- نقد برنارد لوئیس (تجاوز به حوزه آکادمیک شرقشناسی):
«برنارد لوئیس» در پاسخی تند سعید را متهم به آلودهکردن قلمرو مطالعات شرق کرده و او را بیپروا، خودسر، سهلانگار و متجاوز خطاب میکند به عقیده لوئیس ،ادوراد سعید همراه دیگر اعراب و مسلمین و منتقدان مارکسیستی مفهوم شرقشناسی را ملوث کردهاند لوئیس تلاش سعید را به مثابه تلاشی تلقی میکند که مطالعات شرقشناسی را که با نیتی پاک بخاطر خانه بوده است،بدنام کرده و یک حوزه آکادمیک بیگناه را سیاسی کرده است».
2- نقد محمد ضیمران:
الف) اوریانتالیزم واژگونه در روش تحلیلی سعید: « او همه آثار غربی را با همان نگاهی که اورینتالیستی بوده، نقد کرده است . به قول بعضی ار محققان نوعی اورنیتالیزم واژگون یا وارونه را شاهد هستیم و ادوارد سعید آثار غربی را همانطور کلیشهوار و بدون توجه به ظرائف و دقایقی که در آنها وجود دارد، مطالعه کرده است».
ب) وجه سلبی گفتمان قدرت در نگاه سعید : «همان انتقادی که به نگاه مارکسیستها به پدیدهها وجود دارد در مورد ادوراد سعید هم صادق است در نگاه سعید در بحث گفتمان قدرت وجه سلبی وجود دارد تا ایجابی . بنابراین نوعی مخامصه در این برخورد شرق و غرب در تحلیل سعید وجود دارد و این نگاه مخامصه آمیز احتمالا بیشتر در خدمت توجیه کشاکش تمدنهاست تا گفتگوی تمدنها. پیامدهای منفی شرقشناسی ادوارد سعید این است که شکاف را بیشتر میکند. کسانی که این کتاب را مطالعه میکنند احتمالا در دام همان گرفتاریهای می افتند که مارکسیست ها نسبت به غرب پیدا کرده بودند».
3-نقد روبرت جی. سی. یونگ
« مقوله انسان به شکلی که مطمح نظر سعید است. در انسانی به مفهومی غربی است. ارزشهای نظری و اخلاقی او روی هم رفته دخیل در فرهنگ مورد انتقاد اویند».
4- نقد آنتیالومبا:
« فرهنگ از دیدگاه سعید تقریبا همیشه محدود به فرهنگ متاخر غربی است».
5- نقد دنیس پارتو
«به خلاف فوکو که گفتمانی یکه و متداوم و جاری در زمان ارائه نمیکند و به پارگیهای شناخت شناسانه ادوار گوناگون قائل است. در تبیین سعید از گفتمان غرب درباره شرق در طی حدود دو هزار سال یک مشی یکپارچه و واحد مییابد وحدتی که ناشی از تجربه مشترک و مدام شیفتگی به شرق و احساس تهدید از جانب آن است و منبعث از غیریت فروکاست ناپذیر».
6- املی بارتلد
« تصویر جهان از دیدگاه وی محدودیتهای خاصی دارد. وی در بند تقسیم بندی شرق/ غرب مانده است در این تقسیم بندی حضور پیچیده دنیای سوم(آفریقا) و دنیای چهارم را که هیچکدام در الگوی دوگانه انگار «خود/غیر » نمیگنجد در نظر نمیآورد»
7- نقد وصفی:
سعید به نقد شرقشناسان کج اندیش اسپانیا و آلمان اشاره نکرده است. آیا غرب را فقط باید در مفهوم استکبار شناخت؟ آیا شرقشناسان خود نیز قربانی استعمار نشدهاند آیا نمیتوان شرقشناسانی چون هانری کوربن و شیمل را از لیست سیاه جدا کرد؟ کوربنی که بخاطر دفاع از تشیع ایرانی از درجه استادی محروم شد. آیا ادوارد سعید صورت مسئله را بیش از حد ساده نکردهاست؟ غرب ادوراد سعید حقیقی است یا تاریخی؟ غرب هویتی چند گانه دارد و همچنین شرق و دنیای اسلام. بهتر نیست استعمار را فرهنگ دنیویگرائی بدانیم که هم در شرق است و هم در غرب.
8- نقد سریع القلم:
«ادوارد سعید به اصالت قدرت بیتوجهی کرد. قدرت ذاتا بیعدالت است مگر اینکه در نظامی بنا گردد به رقابت و سازماندهی موازی اجازه دهد. هیچ نظامی داوطلبانه طرفدار عدالت نخواهد بود . عدالت از طریق تقابل قدرت رقابت ساختاری به وجود میآید. به نظر میرسد سعید تلقی خود را از عدالت و از واکنش عادی مردم به قدرت گرفته باشد که عموما حاکی از نوعی به ستوه آمدگی است».
9- نقد برایان ترنر
- عدم پرداختن به شرقشناسی آلمانی و بریتانیایی: «در واقع اشکال متعدد از شرقشناسی وجود داشته و جمع کردن عقاید بسیار متفاوت پیرامون اصول نظری واحد در مورد شرقشناسی کافی نبوده است».
- دیگر شناسی بحث اساسی انسانشناسی کلاسیک: «بعد از هردوت مسئله فرهنگهای دیگر همیشه یک مسئله اساسی انسان شناسی است. انسانشناسی مدرن در مباحاث قرن هفدهم، درباره مردم مستعمرات جدید ریشه دارد».
- شرقشناسی سعید در خدمت کمونیزم: « اولین نقد شرقشناسی با فرایند استعمار زادئی همراه بود فرایندی که نشان میدهد مارکسیزم در زمینههای تئوریک و سیاست جایگزین کاپیتالیزم است».
- استخراج سیاست رادیکال نظاممند از تحلیل انتقادی فوکو: « ساختار شکنی بعنوان یک تکنیک فقط نشان دهنده شکل عرضه مطلب بدون ارائه راهحل است این شکل در تلاشهایی که برای ایجاد تاریخهای جایگزین انجام میگیرد، ملموس است».
- تمرکز در نص و نصگرایی: «توجه انحصاری به کارهای متنی بعد اجتماعی زبان و معنی را نفی کرده و مادیت روابط اجتماعی را با مادیت ظاهر متن مشوش ساخته است. نصگرایی به نصگرایی باطل منجر شده که در آن تمایزی بین یک نوشته افسانهای وجود ندارد».
- فاشیزم و ساختارگرایی : « اصول فکری سعید از فوکو نشات میگیرد پشت فلسفه اجتماعی فوکو کار مارتین هایدگر بویژه اتکا فلسفی وی بر متافیزیک قرار دارد. مشکل بتوان هایدگر و ساختارزدائی را از آثار فکری فاشیزم جدا کرد».
- غرب شناسی پیامد «شرقشناسی» ادوارد سعید : «پیامد دیگر بحث درباره شرقشناسی پیدایش پدیدهای به همان نسبت مضر بنام غربشناسی یعنی مخالفت با هر چیزی که مرتبط با غرب و رد ضمنی تفکر مدرنیته است».
- دفاع از قرائت بنیادگرایانه از سنت و علوم اسلامی: «یک پیامد خاص آثار فوکو و سعید دفاع از قرائت بنیادگرایانه از سنت و علوم اسلامی بوده است که شامل تضاد با سکولاریسم و نارضایتی از تجددگرائی مطرح شده در جامعه شناسی دینی مارکس مییاشد».
10- نقدهایی دیگر:
- کاربرد عقلانیت ابزاری در تحلیل شرقشناسی بجای استفاده از عقلانیت ارتباطی
- واقعیت و ضرورت وجود تفوق و تفاوت بین طبقات مختلف
- نیاز شرق به علم شرقشناسان: شرق منهای دانش مطالعات شرقی لاغر است
- نیاز به معیارهای عام جهانی که مصدرش غرب میباشد.
درباره ادوراد سعید و ختم کلام:
ادوارد سعید چند سال بعد از نگارش کتابش با ملاحضهای دوباره در مورد شرقشناسی بر جغرافیای تخیلی تاکید میکند و شرقشناسی مکتبی میداند که غرب را از شرق جدا میکند.
سعید در موخرهای بر چاپ سال 1995 کتاب «شرقشناسی» ضمن پاسخ مشروح و دقیق به منتقدانش یادآور میشود که شرق و غرب بر ساخته هایی هستند دخیل در استمرار دیگری که باید همیشه موضوع تفسیر درباره تفاوتهای آنها از جانب ما قرار بگیرد.
سعید در مقالهای با عنوان«شرقشناسی 25 سال بعد» در چهارم اگوست سال 2002 میگوید انبوه نقدها بر شرقشناسی نشان میدهد که شرقشناسی با رویدادهای سیاسی و فرهنگی قرن بیستم پیوند ناگسستنی دارد.
سعید با کتاب شرقشناسی تحولی بسیار جدی در روابط غرب و شرق ایجاد کرد. این تحول خوشبختانه از طرف غرب مثبت بوده است ولی از طرف شرق بسیار منفی، به همان اندازه که نگاه غرب نسبت به شرق تلطیف یافته است نگاه شرق به غرب انتقادی شده است. در آمریکا با ظهور و مطرح شدن کتاب ادوارد سعید اکثر نویسندگان که راجع به شرق مینوشتند محتاط تر شدند و سعی کردند آن نگاه شرقشناسانه را تلطیف کنند . این باعث شد نگاه آنها به شرق همدلانهتر شود ولیکن در دنیای ما (شرق) احتمالا کسانی که آثار ادوارد سعید را میخوانند بیشتر از جنبه تضاد و شکاف آن متصور میشوند.
امروزه نگاه غرب به شرق را به دو دوره قبل از سعید و پس از سعید تقسیم میکنند به روزنامه « نیویورک تایمز» مینویسد: « هر کس روابط بین غرب و جهان سوم پس از استعمار را مورد بررسی و مطالعه قرار دهد ممکن نیست آثار ادوراد سعید را نادیده بگیرد».
بایستی «شرقشناسی» را با دیدی روشن،منتقدانه و با در نظر گرفتن فضای فکری سعید و بستر زمانی نگارش کتاب مطالعه کرد. مطالعه جزم اندیشانه و ذهنیت گرایانه کتاب به برداشتهای نادرست و چه بسا خطرناک منجر میشود. باید توجه داشت که سعید «شرقشناسی» را در فضای رومانتیزم و در دوران تاریخی پسامدرنیزم در نقد تئوریک رویکرد غرب به شرق نگاشت . او ستیز با غرب و آلترناتیو غربشناسی و مقابله به مثل شرق در برابر غرب را نفی میکند . سعید در جایگاه یک روشنفکر سکولار به ارزشهای والای انسانی میاندیشد. خشونت و ستم در نظر او منفی است چه از طرف امپریالیزم غربی و چه از جانب استبداد شرقی.
شاید اندیشه این روشنفکر چپ «بی در کجا» در شعر «دیوار» اثرِ «ناظم حکمت» زیباتر تصویر شده باشد:
« جماعت جمع شده در کشتیهای بریتانیا
پرچم سفید دیپلمات و انفجار باروت از آن
ژنرال امپریالیست
انترناسیونال دوم
...
فیلسوفی که آثارش را برای اسکناس مینویسد.
و شیمیدانی که پرتو مرگ میفروشد
...
همه و همهها را پشت «دیوار» تیرباران میکند.
... »