بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

اصغر زارع کهنمویی؛ روزنامه‌نگار و پژوهشگر

بی‌درکجا

تارنمای اصغر زارع کهنمویی
روزنامه‌نگار: اندیشه، سیاست، فرهنگ و قومیت؛
پژوهشگر: تاریخ معاصر، جهان اسلام، مسائل آذربایجان و قفقاز؛

برای آشنایی بیشتر با من و نقد دیدگاه‌هایم، به منوی «حیات» در ابتدای صفحه بروید. در آنجا به‌سنت زندگی‌نامۀ خودنوشت، «تجربۀ زیسته»‌ام را دوره می‌کنم.

mail: asghar.zareh@gmail.com

این تارنما، تازه راه‌اندازی شده و در حال تکمیل است.

بایگانی

اندرو نشاصغر زارع کهنمویی - مهرنامه: آفریقای جنوبی اینک قبله کنشگران دموکراسی‌خواهی شده است. نخبگان فکری کشورهای جهان سوم که از تبعیض گسترده و بی‌عدالتی نهادمند رنج می‌برند، یک سوال مهم از ماندلا دارند. او چگونه توانست آفریقای جنوبی را به دموکراسی برساند؟ در گذار به دموکراسی، چگونه می‌توان از مدل مادیبا بهره گرفت؟ این سوال اساسی برای ایران دارای اهمیت مضاعف است چه، ایران متنوع‌ترین زیست‌بوم انسانی را در خود دارد. در سرزمین تنوع‌های بی‌شمار از چه نوع دموکراسی باید سخن گفت؟ برای نیل به این پاسخ، باید زندگی و زمانه رهبر ضدنژادپرست آفریقا را شناخت و البته شناخت ماندلا سخت است چه، اندیشه و زندگی او ابعاد متنوع و ناشناختة بسیار دارد به‌گفته پروفسور اندرو نش «بسیاری از مردم جهان، بخش‌های زیادی از زندگی ماندلا را نمی‌شناسند.» ماندلا را باید کامل شناخت؛ هم مبارزه مسلحانه او را باید دید و هم صلح‌جویی‌اش را. هم باید بخشش او را گفت و هم 37سال مقاومتش را. معرفی کاریکاتوری ماندلا، می‌تواند مثل همه واردات فکری، در مرحله بهره‌برداری فاجعه بیافریند. باید بدانیم او برای چه نژادپرستان را ترور کرد و چه وقت آنان را بخشید؟ او تنها زمانی نژادپرستان را بشخید که آن‌ها از نژادپرستی خود دست کشیده بودند. آندرو نش، استاد مطالعات سیاسی دانشگاه کپ‌تاون از سفیدپوستان آفریقای جنوبی است که درباره گذار این کشور به دموکراسی کار دانشگاهی می‌کند. پاسخ او به سوال ما درباره وضعیت نژادپرستی و آپارتاید در جهانِ بعد از ماندلا جای تامل دارد: «من فکر می کنم، دقیق‌تر این است که در صحبت از ماندلا از مبارزه با مدل های جدید استعماریِ سلطه نژادی به جای مدل کلاسیک نژادپرستی صحبت کنیم.»

 

ماندلا را باید محصول کدام مشرب فکری و مکتب دینی دانست؟ ماندلا در چه بستری رشد کرد و چگونه ماندلا شد؟ بویژه ماندلا، عقاید ضدنژادپرستی خود را مرهون چه چیزی است؟

ماندلا تحت تاثیر مفاهیم و حوزه‌های موثر زیادی قرار گفت: 1.ارزش‌های جامعة قبیله‌ای خود در مراقبت از پادشاهی تمبو؛ 2. ارزش‌های مسیحی که توسط معلمانش در قصبه‌های کلارک‌بوری، هلدتاون و فورت‌هار به او منتقل شدند. در پس‌زمینة این آموزش‌ها سبک میسونرهای بریتانیایی وجود داشت. 3. ایدة پان‌آفریکانیسم که توسط آنتون لمبدو مطرح شد و بر این اعتقاد بود که این تمدن غرب است که هنجاری پیشرفت را تعیین می‌کند. این ایده در کنگره ملی آفریقا که توسط ماندلا و دیگران در سال 1944 تاسیس شد، به چالش کشیده شد. 3. مارکسیسم و بخصوص مدل استالینستی مارکسیسم که توسط حزب کمونیست آفریقای جنوبی تایید شد که ماندلا از آن نقد امپریالیسم آمریکا را در سال 1950 اخذ کرد. 4. لیبرالیسم غربی که ماندلا در سال 1959 به طرف آن جلب شد با این استدلال که هنجارهای دموکراتیک مطرح‌شده در لیبرالیسم غربی بر ارزش‌های نظام آپارتاید ترجیح داده می‌شود. این زمانی که بود که قدرت‌های استعماری غرب به طرف مقابله با استعمار در حال حرکت بودند.

 

یعنی ماندلا پیرو مکاتب مختلف و گاه مخالف بود؟

ماندلا استعداد فوق‌العاده‌ای در پذیرفتن و به‌کاربردن ایده‌های مختلف دارد. او همواره به‌جای پافشاری بر عقاید جزم‌اندیشانه، به سمت استفاده از عقاید قبلی و پذیرش عقاید جدید می‌رود. برای مثال او پس‌زمینه‌های تفکر قبلیه‌ای خود را برای توسعه تفکر در مراحل مختلف زندگی سیاسی خود کنار می‌گذارد.

تعامل ماندلا با مارکسیسم بین سال‌های 1950 تا 1062 به‌خوبی درک نشده است. زیرا در آن زمان، دولت آپارتاید، عقاید کمونیستی را جرم اعلام کرده بود. اما این نگاه او به توانایی‌ فکری او در اتخاذ گزینه‌های مختلف در سیاست جهانی کمک کرده است. انتقاد او از امپریالیسم آمریکا به دورانی از زندکی او کشیده شد که او با حمله آمریکا به عراق مخالفت کرد. 

 

در میانة این تکاپوی فکری، ماندلا چگونه به اندیشه مبارزه با نژادپرستی رسید؟

این برای یک قربانی سرکوب فزاینده تحت اراده سلطه نژادی سخت نیست که تبدیل به دشمن نژادپرستی شود. همان طور که ماندلا خودش اعتقاد دارد او در سال‌‌های اولیه او قادر به سازش با رژیم نژادپرست نیست. او همچنین بخشی از یک نسل از مردان جوان و برخی زنان سیاهپوست  است که در سال 1940 آگاهانه درحال تبدیل شدن به یک سازمان سیاسی و فرهنگی در ژوهانسبورگ بودند.

ماندلا چگونه ماندلا شد؟ رهبری بالقوه او به دلیل رهبری کمپین نافرمانیِ سال 1952 به‌صورت گسترده به رسمیت شناخته شد. همچنین رهبری‌اش بر جنبش رهایی‌بخشی که با سخنرانی او در جایگاه متهم در دادگاه ریونیا در سال 1964 راه انداخت، بسیار موثر بود. او در آن سخنرانی اظهار داشت حاضر است برای آرمان‌های ضدنژادپرستانه خود بمیرد. او پس از رهایی از زندان در سال 1990 به یک نماد جهانی تبدیل شد چیزی که بعد از 27سال زندان و با اقتدار تمام به دست آورده بود.

 

نلسون ماندلا، بیش از هر چیزی، قهرمان مبارزه با آپارتاید است. ماندلا با نوع کلاسیک آپارتاید مبارزه می‌کرد. آیا در دنیای معاصر، این مدل کلاسیک آپارتاید از بین رفته یا هنوز دیده می‌شود؟

من فکر می‌کنم، دقیق‌تر این است که در صحبت از ماندلا از مبارزه با مدل های جدید استعماریِ سلطه نژادی به جای مدل کلاسیک نژادپرستی صحبت کنیم. آپارتاید زمانی پدید آمده که سلطه نژادی هنوز توسط ابرقدرت‌های غربی پذیرفته می‌شد و به توسعة مستعمرات خود مشغول بودند. مبارزه با استعمار در سال‌های 1950 تا 1960 جهان عاری از ستم نژادی و نابرابری ایجاد نکرد و قدرت‌های غربی هرگز آن را نپذیرفتند. در عوض، این مبارزه، راهی بود برای بازسازی نظم جهانی که بر ظلم تکیه کرده و به تدوام نابرابری انجامیده است. اکنون از بازار سرمایه به عنوان ابزار اصلی تداوم نابرابری و نه حکومت مستقیم استعماری استفاده می‌شود. در این زمینه، غرب دوبار از رژیم آفریقای جنوبی حمایت کرد اولی به عنوان متحد جنگ سرد و دومی عدم رد آن به عنوان یک رژیم نژادپرست که این باعث دشواری جذب حمایت‌کشورهای جهان سوم از مخالفان آپارتاید شد.

 

پس شما می‌گویید هنوز نژادپرستی و نظام‌های نژادپرست در دنیا حاکم هستند؟

از سال 1945 مداخله در کشورهای دارای استقلال رسمی، برای قدرت‌های غربی سخت شده است اما آنها همچنان به مداخله دست زده‌اند. برای مثال ایرانیان دخالت آمریکا در سقوط دولت مصدق در سال 1953 و حمایت این کشور از نیروهای نظامی تحت امر شاه را تجربه کرده‌اند.

دیگر مدل‌های استعماری و کلاسیک سلطه نژادی همان‌طور که در دوران جوانی ماندلا تا سال 1990 در آفریقای جنوبی جریان داشت، پذیرفته نیست اما حتی این مدل نیز در جاهایی رواج دارد. برای نمونه، اشغال اسرائیل توسط فلسطین که مذاکرات صلح گاه و بیگاه نیز توسط نقش بازار سرمایه و مداخلات نظامی، شکست می‌خورد. تهاجم نظامی آمریکا به عراق در سال 2003 هم می تواند به عنوانی تلاشی برای گسترش مدل استعماری سلطه به جهان اسلام تعبیر شود. این ماجراجویی به فاجعه منجر شد.

مدل‌ها استعماری سلطه به چکمه‌های نظامی بستگی دارد. زمانی که دیگر جوانان حاضر به قربانی کردن زندگی خود برای دفاع از سود سرمایه داری نیستند این امکان وجود دارد  که برای ارعاب مردم مدتی سلامِ فناورانه را جایگزین کنند برای مثال ممکن است از نظارت و نفوذ الکترونیکی و ترور توسط هواپیماهای بدون سرنشین استفاده کنند اما این پایدار نیست.

 

جهان ما نسبت به دوران آپارتاید آفریقای جنوبی، چقدر تغییر کرده است؟ انسان امروزی این کره خاکی، چقدر از نژادپرستی و آپارتاید فاصله گرفته و چقدر هنوز درگیر چنین مساله ای است؟

تغییرات عمده جهانی مربوط به درک سیاست ماندلا برای از بین بردن امپراتوری‌های استعماری در آفریقا و آسیا است که مهمترین آنها از سال های 1945 تا 1975 تا پایان جنگ سرد با فروپاشی  شوروی در سال 1991 از بین رفتند. این تغییرات باعث تضعیف آپارتاید شده است. اما اقلیت برتر در سراسر جهان همچنان از راه های مختلف زندگی سخت و فقیرانه ای را بر  تعداد زیادی از مردم تحمیل می کنند. برای مثال، در مقیاس جهانی، سفیدپوست‌ها اکثرا ثروتمند هستند و سیاهپوست ها اکثرا فقیر. به همین دلیل، تعصبات نژادی در مقیاس جهانی رشد می‌یابد از جمله اسلام‌هراسی که باعث اتخاذ سیاست های نسبت به جهان اسلام می‌شود. اما این نیز به سیاست داخلی کشورهای ابرقدرت سرریز کرده است به طوری که تلاش برای رعایت قوانین شریعت در ایالات متحده، غیرقانونی است.

 

اما ممکن است نژادپرستی خارج از مدل استمعاری قدرت‌های بزرگ، در متن کشورهای غیرغربی و جهان سوم از سوی گروهی مسلط به گروهی دیگر جریان داشته باشد.

متاسفانه بسیاری از کشورها که خود قربانی توازن نژادی و غیرعادلانة قدرت جهانی هستند، به دام نژادپرستی داخلی افتاده‌اند و گونه‌هایی از نژادپرستی در این کشورها جریان دارد. دربه عنوان مثال از زمان ایجاد دولت اسرائیل در سال 1948 حکومت‌های بسیاری در خاورمیانه، نفرت از یهودیان را ترویج داده و آنها را از کشور خود اخارج کرده‌اند.به ان ترتیب آنها، به مدافعان امپریالیسم پیوسته‌اند و به ترویج تعصب مذهبی و  فرهنگی به جای ترویج تساهل و پذیرش تنوع مشغول هستند که حقیقتا خدمت به بشریت است.

بطور خلاصه، مدل تبعیض‌نژادی اغلب توسط آپارتاید کلاسیک جایگزین می شود که تمایل جدی برای زنده نگه داشتن نژادپرستی دارد بدون اینکه کمتر به تبلیغ آشکار نژادپرستی بپردازد. در برخی از نکات جهان، احتمالا در ایران، محدود کردن حقوق زنان نوع جدیدی از آپارتاید را در حوزه جنسی ایجاد کرده است.

 

زمانی، جهان ماندلا را تروریست خطاب می کرد همانطور که دیک چنی چنین کرد و زمانی دیگر به او جایزه نوبل داد. چرا دیدگاه حهانی اینقدر نسبت به یک فرد تغییر می کند؟ آیا جهان، خشونت او را برای مبارزه با آپارتاید بخشیده است؟

قدرت‌های غربی – و بویژه حاکمان مرتجعین آنها از جمله دیک چنی – ماندلا را به منظور توجیه حمایت خود از آپارتاید تروریست خواندند چراکه رژیم آپارتاید متحد مفید آنها در دروان جنگ سرد بود. بسیاری از مردم جهان، بخش های زیادی از زندگی ماندلا را نمی‌شناسند.

البته اینکه چنی، ماندلا را تروریست می‌خواند، به این معنی نیست که چنی مخالف خشونت است. اگر استفاده از خشونت برای منافع قدرت آمریکا مناسب باشد، برای چنی خوشحال‌کننده است. او همچنین زمانی که آپارتاید در آفریقای جنوبی دست به خشونت می‌زند، بدی خشونت را نادیده می‌گیرد. 

 

به نظر می رسد جهان ما به بت‌سازی مبتلا شده است. آیا از ماندلا نیز بت ساخته‌ایم یا ماندلا واقعا ماندلایی است که جهان می‌پرستد؟

دلایل بسیاری برای احترام و تحسین ماندلا وجود دارد: شجاعت او، پاکی او، احساس اصولی او  و تمایل او بازگویی آنچه می‌اندیشد. حتی ظرفیت او برای سرگرم‌کردن دیگران، دوست‌داشتنی است. او بسیار مشتاق بود از کودکان بپرسد درباره او چگونه فکر می‌کنند. شما چند رهبر سیاسی جدی مانند ماندلا را می‌شناسید که ساختن جک درباره خودشان باشند؟  

در دورانی که دوران حاکمیت اکثر رهبران سیاسی اغلب در تحقیر مردم سپری شد، ماندلا یک استنثا است. به همین دلیل است که بیش از صد رییس دولت یا برای مراسم یادبود ماندلا در ماه دسامبر  به آفریقای جنوبی آمدند. اما برای بسیاری از آنها، تحسین ماندلا راهی برای سرپوش گذاشتن بر شکست خود در کسب احترام مردم بود.

وقتی ماندلا به عنوانی نمادی محنحصر به فرد و متفاوت از همه، به نظر می‌رسد، شکلی از بت‌سازی مطرح می‌شود. اما او خود را همیشه به عنوان یکی از هزاران مبارزی می‌شناسد که علیه نژادپرستی مبارزه می‎کردند. بسیاری از رفقای او در این پروسه مبارزه، به فراموشی سپرده شده‌اند. و درس‌های مهمی که باید از زندگی ماندلا گرفت، فراموش شده است. مردم در سراسر جهان از تراژدی 27 سال زندان ماندلا می‌توانند سخن بگویند اما هیچ چیزی درباره بقیه زندانیان سیاسی که تا امروز در زندان مانده‌اند، چیزی نمی‌دانند. 

 

تجربه گذار به دموکراسی در آفریقای جنوبی و عبور از آپارتاید، چگونه می‌تواند در کشوری مثل ایران که کشوری با تنوع قومی بسیار بالا است، پیاده شود؟ یک توضیح را ضروری می‌بینم. ایران از تنوع قومی و زبانی بالایی برخوردار است و یکی از اساسی‌ترین بحران های جامعه ایران و موانع رسیدن به دموکراسی، بی توجهی به حقوق زبانی و قومی گروه‌های قومی است. مثلا یکی از مسائل بغرنج، مساله آموزش زبان مادری است که در ایران، گروه‌های قومی از آموزش زبان مادری خود محروم هستند. شما با توجه به تجربة آفریقای جنوبی، برای نیل به دموکراسی در ایران، چه توصیه‌ای درباه به رسمیت شناختن حقوق گروه های قومی در ایران دارید؟

من درباره ایران اطلاعات کافی ندارم و نمی‌توانم با اعتماد به نفس و بصورت دقیق به این پرسش پاسخ دهم. با این حال، باید بگویم که گذار به دموکراسی در ایران، نیاز به افزایش حقوق شهروندی به‌صورت عموم دارد و در مرحله بعد باید به حقوق گروه‌های قومی یا نژادی تحت ستم فکر کرد. من تصور می‌کنم که شکلی از تبعیض مثلا همانطور که شما اشاره کردید، دباره زبان مادری رواج دارد. اما این مشکلات بدون پرداختن به مساله بزرگتر فعال کردن شهروندان  برای مشارکت آزادانه در تصمیم‌گیری برای آینده جامعه خود، مرتفع نمی‌شود.

البته مدل تنوع زبانی و فرهنگی در خاورمیانه، متفاوت از آفریقای جنوبی است زیر این تنوع در خاورمیانه به هزاران سال قبل برمی گردد. نوسازی این جوامع که میراث تنوع و تفاوت است، نیازمند تغییر اجتماعی و جبران بی‌عدالتی‌های تاریخی درباره گروه‌های قومی تحت ستم است. اما اصل این است که همه مردم باید از ارزش برابر برخوردار باشند  و قدرت باید با رضایت آنها و به نفع آنها اعمال شود.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی